شیعیان على علیه السّلام کسانى هستند که در راه دوستی ما #مال_خود_را به یک دیگر #مىبخشند و در راه ولایت و مودّت ما به یکدیگر محبت میورزند، اگر به خشم آیند ستم نمىکنند و اگر خوشنود شوند زیاده روى نمىکنند، براى همسایگان برکت هستند،
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان مهدی فاطمه و سلامتی نائبشان امام خامنهای، هدیه به ساحت مقدس حضرت زهراء سلام الله علیها و ائمه اطهار علیهم السلام صلوات
ترجمه: ۱۱۱ -و بياد آور زمانى را كه به حواريون وحى فرستادم كه به من و فرستاده من ايمان بياوريد ، آنها گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم. ۱۱۲ -در آن هنگام كه حواريون گفتند : اى عيسى بن مريم آيا پروردگار تو مىتواند مائدهاى از آسمان نازل كند ؟ او ( در پاسخ ) گفت از خدا بپرهيزيد اگر با ايمان هستيد!. ۱۱۳ -گفتند ( ما نظر سوئى نداريم ) مىخواهيم از آن بخوريم و دلهاى ما ( به رسالت تو ) مطمئن گردد و بدانيم به ما راست گفته اى و بر آن گواه باشيم . ۱۱۴-عيسى عرض كرد : خداوندا ، پروردگارا ! مائدهاى از آسمان بر ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد و نشانه اى از تو ، و به ما روزى ده ، تو بهترين روزى دهندگانى. ۱۱۵ -خداوند ( دعاى او را مستجاب كرد و ) گفت من آنرا بر شما نازل مىكنم ولى هر كس از شما بعد از آن كافر گردد ( و راه انكار پويد ) او را چنان مجازاتى مىكنم كه احدى از جهانيان را نكرده باشم!.
تفسیر
داستان نزول مائده بر حواريون
به دنبال بحثى كه درباره مواهب الهى درباره مسيح (عليه السلام) و مادرش در آيات قبل بيان شد در اين آيات به موهبتهائى كه به حواريين يعنى ياران نزديك مسيح (عليه السلام) بخشيده اشاره مىكند : نخست مىفرمايد : بخاطر بياور زمانى را كه به حواريين وحى فرستادم كه به من و فرستادهام مسيح (عليه السلام) ايمان بياوريد و آنها دعوت مرا اجابت كردند و گفتند : ايمان آورديم ، خداوندا گواه باش كه ما مسلمان و در برابر فرمان تو تسليم هستيم ( و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى قالوا آمنا و اشهد باننا مسلمون ) . البته مىدانيم كه وحى در قرآن معنى وسيعى دارد و منحصر به وحى هائى كه بر پيامبران نازل مىشد نيست ، بلكه الهاماتى كه به قلب افراد مىشود نيز از مصداقهاى آن است و لذا درباره مادر موسى ( سوره قصص آيه 7 ) نيز تعبير به وحى شده و حتى به غرائز و الهامات تكوينى حيواناتى همچون زنبور عسل نيز در قرآن كلمه وحى گفته شده است . اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور وحى هائى باشد كه بواسطه مسيح (عليه السلام) و با پشتوانه معجزات براى آنها فرستاده مىشد. درباره حواريين يعنى شاگردان و ياران مخصوص مسيح (عليه السلام) در جلد دوم صفحه 426 بحث كرده ايم. سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده ، مىگويد : ياران خاص مسيح به عيسى (عليه السلام) گفتند : آيا پروردگار تو مى تواند غذائى از آسمان براى ما بفرستد ؟ ( اذ قال الحواريون يا عيسى ابن مريم هل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائدة من السماء ) . مائده در لغت هم به خوان و سفره و طبق گفته مىشود و هم به غذائى كه در آن قرار مىدهند. و در اصل از ماده ميد به معنى حركت و تكان خوردن است شايد اطلاق مائده بر سفره و غذا به خاطر نقل و انتقالى است كه در آن صورت مىگيرد. مسيح (عليه السلام) از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مىداد پس از آوردن آن همه آيات و نشانه هاى ديگر نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت : از خدا بترسيد اگر ايمان داريد ( قال اتقوا الله ان كنتم مؤمنين ) . ولى به زودى به اطلاع عيسى (عليه السلام) رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اين پيشنهاد نداريم ، و غرض ما لجاجت ورزى نيست بلكه مىخواهيم از اين مائده بخوريم ( و علاوه بر نورانيتى كه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدا مىشود ، زيرا تغذيه به طور مسلم در روح انسان مؤثر است ) قلب ما اطمينان و آرامش پيدا كند و با مشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفته اى راست بوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم ( قالوا نريدان ناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين). هنگامى كه عيسى (عليه السلام) از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد ، خواسته آنها را به پيشگاه پروردگار به اين صورت منعكس كرد : خداوندا مائده اى از آسمان براى ما بفرست كه عيدى براى اول و آخر ما باشد ، و نشانه اى از ناحيه تو محسوب شود و به ما روزى ده ، تو بهترين روزى دهندگان هستى ( قال عيسى ابن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و انت خير الرازقين ) . قابل توجه اينكه مسيح تقاضاى آنها را بطرزى شايسته تر در پيشگاه خدا بيان كرد كه حاكى از روح حق طلبى و ملاحظه مصالح جمعى و عمومى بوده باشد. خداوند اين دعائى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادر شده بود اجابت كرد ، و به آنها فرمود : من چنين مائده اى را بر شما نازل مىكنم ، ولى توجه داشته باشيد ، بعد از نزول اين مائده مسئوليت شما بسيار سنگينتر مىشود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس بعد از آن ، راه كفر را بپويد او را چنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان را چنين مجازاتى نكرده باشم ! ( قال الله انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين ) .
يادآورى چند نكته لازم در اين آيات نكاتى است كه بايد مورد بررسى قرار گيرد: ۱- منظور از تقاضاى مائده چه بود ؟ -شك نيست كه حواريون در اين تقاضا نظر سوئى نداشتند و هدفشان لجاجت در برابر مسيح (عليه السلام) نبود ، بلكه در جستجوى آرامش بيشتر و زدودن باقيمانده ترديدها و وسوسه هاى اعماق قلبشان بوده است زيرا بسيار مىشود كه انسان با استدلال و حتى گاهى با تجربه ، مطلبى را اثبات مىكند اما چون مساله ، مساله مهمى است بقايائى از وسوسه و شك در زواياى قلب او مىماند ، لذا ميل دارد با تجربه و آزمايش مكرر ، و يا با تبديل كردن استدلالات علمى به مشاهدات عينى آنها را نيز از اعماق قلب خود ريشه كن سازد ، لذا مىبينيم حتى ابراهيم (عليه السلام) با آن مقام والاى ايمان و يقينش از خداوند تقاضا مىكند كه مساله معاد را با چشم خود ببيند تا ايمان علميش به عين اليقين و شهود ، تبديل شود. ولى از آنجا كه تعبير تقاضاى حواريون ظاهرا زننده بود ، حضرت مسيح (عليه السلام) آن را حمل بر بهانه جوئى كرد و به آنها اعتراض نمود اما هنگامى كه با توضيح بيشتر مقصد خود را روشن ساختند ، عيسى (عليه السلام) در برابر آنها تسليم شد . ۲- منظور از هل يستطيع ربك چيست؟ -مسلما اين جمله در ابتدا چنين معنى مىدهد كه حواريون در قدرت خدا در نزول مائده شك داشتند ، ولى در تفسير آن مفسران اسلامى بياناتى دارند ، كه چند قسمت آن از همه بهتر به نظر مىرسد نخست اينكه اين درخواست در آغاز كار آنها بود ، كه به تمام صفات خدا كاملا آشنا نبودند ، ديگر اينكه منظورشان اين بوده آيا خداوند مصلحت مىبيند چنين مائده اى را بر ما نازل كند ، همانطور كه فى المثل كسى به ديگرى مىگويد من نمىتوانم تمام ثروتم را بدست فلان كس بدهم ، يعنى صلاح نمىبينم نه اينكه قدرت ندارم ، سوم اينكه يستطيع به معنى يستجيب بوده باشد زيرا ماده طوع به معنى انقياد است و هنگامى كه به باب استفعال برود چنين معنى را مىتوان از آن استفاده كرد ، بنابراين معنى جمله چنين مىشود آيا پروردگار تو از ما مىپذيرد كه مائده آسمانى بر ما نازل كند ؟ ۳-اين مائده آسمانى چه بود ؟ -درباره محتويات اين مائده در قرآن ذكرى به ميان نيامده ، ولى از احاديث از جمله از حديثى كه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده چنين استفاده مىشود كه طعام مزبور چند قرص نان و چند ماهى بود و شايد علت مطالبه چنين اعجازى آن بوده ، كه شنيده بودند مائده آسمانى بر بنى اسرائيل به اعجاز موسى نازل شد ، آنها هم چنين تقاضائى را از عيسى كردند. ۴- آيا مائدهاى بر آنها نازل شد ؟ -با اينكه آيات فوق تقريبا صراحت در نزول مائده دارد زيرا وعده خداوند تخلف ناپذير است ، اما عجيب اين است كه بعضى از مفسران در نزول مائده ترديد كرده اند و گفته اند هنگامى كه حواريون شدت مسئوليت را پس از نزول مائده احساس كردند از تقاضاى خود صرفنظر نمودند ! ولى حق اين است كه مائده بر آنها نازل گرديد. ۵- عيد چيست ؟ عيد در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است ، و لذا به روزهائى كه مشكلات از قوم و جمعيتى بر طرف مىشود و بازگشت به پيروزيها و راحتىهاى نخستين مىكند عيد گفته مىشود ، و در اعياد اسلامى به مناسبت اينكه در پرتو اطاعت يك ماه مبارك رمضان و يا انجام فريضه بزرگ حج ، صفا و پاكى فطرى نخستين به روح و جان باز مىگردد ، و آلودگيها كه بر خلاف فطرت است ، از ميان مىرود ، عيد گفته شده است ، و از آنجا كه روز نزول مائده روز بازگشت به پيروزى و پاكى و ايمان به خدا بوده است حضرت مسيح (عليه السلام) آن را عيد ناميده ، و همانطور كه در روايات وارد شده نزول مائده در روز يكشنبه بود و شايد يكى از علل احترام روز يكشنبه در نظر مسيحيان نيز همين بوده است. و اگر در روايتى كه از على (عليه السلام) نقل شده مىخوانيم و كل يوم لا يعصى الله فيه فهو يوم عيد : هر روز كه در آن معصيت خدا نشود روز عيد است نيز اشاره به همين موضوع است ، زيرا روز ترك گناه روز پيروزى و پاكى و بازگشت به فطرت نخستين است.
۶-مجازات شديد براى چه بود ؟ -در اينجا نكته مهمى است كه بايد به آن توجه داشت و آن اينكه هنگامى كه ايمان به مرحله شهود و عين اليقين برسد يعنى حقيقت را با چشم مشاهده كند و جاى هيچگونه ترديد و وسوسه باقى نماند مسئوليت او بسيار سنگينتر خواهد شد زيرا چنين كسى آن انسان سابق كه ايمانش بر پايه شهود نبود ، و احيانا وسوسه هائى در آن وجود داشت نيست ، او وارد مرحله جديدى از ايمان و مسئوليت شده است و كمترين تقصير و غفلت و كوتاهى او موجب مجازات شديدى خواهد شد به همين دليل مسئوليت انبياء و اولياى خدا ، سخت سنگين بود بطورى كه هميشه از آن وحشت داشتند ، در زندگى روزانه نيز به نمونه هائى از اين مطلب برخورد مىكنيم مثلا هر كس مىداند كه قاعدتا در شهر و ديار او گرسنگانى وجود دارند كه در برابر آنها مسئوليت دارد ، اما هنگامى كه با چشم خود ببيند كه انسان بىگناهى از شدت گرسنگى ناله مىكند ، مسلما شكل مسئوليت او عوض مىگردد. ۷-عهد جديد و مائده در اناجيل چهارگانه كنونى سخنى از مائده به شكلى كه در قرآن است نمىيابيم گرچه در انجيل يوحنا باب 21 بحثى درباره اطعام وپذيرائى اعجاز آميز مسيح از جمعى از مردم با نان و ماهى به ميان آمده اما با اندك توجهى روشن مىشود كه ارتباطى با مساله مائده آسمانى و حواريون ندارد در كتاب اعمال رسولان كه از كتب عهد جديد است نيز درباره نزول مائده بر يكى از حواريون به نام پطرس بحثى به ميان آمده اما آنهم غير از آن است كه ما درباره آن بحث مىكنيم ، ولى از آنجا كه مىدانيم بسيارى از حقايقى كه بر عيسى (عليه السلام) نازل گشت در اناجيل كنونى نيست همانطور كه بسيارى از مطالبى كه در اناجيل است بر مسيح (عليه السلام) نازل نشده مشكلى از اين نظر در جريان نزول مائده به وجود نخواهد آمد .
۱۱۶ -به يادآور زمانى را كه خداوند به عيسى بن مريم مىگويد : آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو معبود ، غير از خدا ، انتخاب كنيد ؟ او مىگويد : منزهى تو ، من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست بگويم ، اگر چنين سخنى را گفته باشم تو ميدانى ، تو از آنچه در روح و جان من است آگاهى و من از آنچه در ذات ( پاك)تو است آگاه نيستم ، زيرا تو با خبر از تمام اسرار و پنهانيها هستى. ۱۱۷ -من به آنها چيزى جز آنچه مرا مامور به آن ساختى نگفتم ،به آنها گفتم : خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است ، و تا آن زمان كه ميان آنها بودم مراقب و گواه آنان بودم ، و هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى تو خود مراقب آنها بودى ، و تو گواه بر هر چيز هستى. ۱۱۸ -(با اين حال ) اگر آنها را مجازات كنى بندگان تواند ( و قادر به فرار از مجازات نيستند ) و اگر آنها را ببخشى توانا و حكيمى ( نه مجازات تو نشانه عدم حكمت و نه بخشش تو نشانه ضعف است ) .
تفسیر بيزارى مسيح از شرك پيروانش اين آيات پيرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (عليه السلام) در روز رستاخيز بحث مىكند ، به دليل اينكه در چند آيه بعد مىخوانيم : هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم : امروز روزى است كه راستگوئى راستگويان به آنها سود مىدهد و مسلما منظور از آن روز قيامت است.به علاوه جمله فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم دليل ديگرى بر اين است كه اين گفتگو بعد از دوران نبوت مسيح (عليه السلام) واقع شده است و شروع آيه با جمله قال كه براى زمان ماضى است مشكلى ايجاد نمىكند ، زيرا در قرآن بسيار ديده مىشود كه مسائل مربوط به قيامت به صورت زمان ماضى ذكر شده و اين اشاره به قطعى بودن قيامت است ، يعنى وقوع آن در آينده چنان مسلم است كه گوئى در گذشته واقع شده ، و با صيغه فعل ماضى از آن ياد مىشود .به هر حال آيه نخست مىگويد : خداوند در روز قيامت به عيسى مىگويد : آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش قرار دهيد ، و پرستش كنيد ؟ ( و اذ قال الله يا عيسى ابن مريم أ انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله).شك نيست كه مسيح (عليه السلام) چنين چيزى را نگفته است و تنها دعوت به توحيد و عبادت خدا نموده ، ولى منظور از اين استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتش ، و بيان محكوميت آنها است .مسيح (عليه السلام) با نهايت احترام در برابر اين سؤال چند جمله در پاسخ مىگويد: ۱ -نخست زبان به تسبيح خداوند از هر گونه شريك و شبيه گشوده و مىگويد: خداوندا ! پاك و منزهى از هر گونه شريك ( قال سبحانك). ۲ -چگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم ( ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق). در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى مىكند ، بلكه مىگويد اساسا من چنين حقى را ندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست. ۳ -سپس استناد به علم بىپايان پروردگار كرده ، مىگويد : گواه من اين است كه اگر چنين مىگفتم مىدانستى ، زيرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى ، در حالى كه من از آنچه در ذات پاك تو است بىخبرم ، زيرا تو علام الغيوب و با خبر از تمام رازها و پنهانيها هستى ( ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك انك انت علام الغيوب) ۴-تنها چيزى كه من به آنها گفتم همان بوده است كه به من ماموريت دادى كه آنها را دعوت به عبادت تو كنم و بگويم خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شما است پرستش كنيد ( ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم ) . ۵ -و تا آن زمان كه در ميانشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرك را پيش گيرند ، اما به هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى ، و تو گواه بر هر چيزى هستى ( و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شىء شهيد) ۶ -و با اينهمه باز امر ، امر تو و خواست ، خواست تو است ، اگر آنها را در برابر اين انحراف بزرگ مجازات كنى بندگان تواند و قادر به فرار از زير بار اين مجازات نخواهند بود ، و اين حق براى تو در برابر بندگان نافرمانت ثابت است ، و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر كنى توانا و حكيم هستى ، نه بخشش تو نشانه ضعف است ، و نه مجازاتت خالى از حكمت و حساب ( ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم).
در اينجا دو سؤال پيش مىآيد: ۱ -آيا در تاريخ مسيحيان هيچ ديده شده است كه مريم را معبود خود قرار دهند ؟ يا اينكه آنها تنها قائل به تثليث و خدايان سه گانه يعنى خداى پدر و خداى پسر و روح القدس بوده اند ، و شكى نيست كه روح القدس به پندار آنها ، واسطه ميان خداى پدر و خداى پسر ، مىباشد و او غير از مريم است ، در پاسخ اين سؤال بايد گفت : درست است كه مسيحيان مريم را خدا نمىدانستند . ولى در عين حال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام مىداده اند ، همانطور كه بت پرستان بت را خدا نمىدانستند ولى شريك خدا در عبادت تصور مىكردند ، و به عبارت روشنتر فرق است ميان الله به معنى خدا و اله به معنى معبود ، مسيحيان مريم را اله يعنى معبود مىدانستند نه خدا . به تعبير يكى از مفسران گرچه هيچيك از فرق مسيحيت كلمه اله و معبود را بر مريم اطلاق نمىكنند ، بلكه او را تنها مادر خداوند مىدانند ! ولى ، عملا مراسم نيايش و پرستش را در برابر او دارند ، خواه اين نام را بر او بگذارند يا نه سپس اضافه مىكند : چندى قبل در بيروت در شماره نهم سال هفتم مجله مشرق كه متعلق به مسيحيان است ، مطالب قابل ملاحظه اى به عنوان ياد بود پنجاهمين سال اعلان پاپ بيوس نهم درباره شخصيت مريم منتشر گرديد و در همين شماره تصريح شده بود كه كليساهاى شرقى همانند كليساهاى غربى مريم را عبادت مىكنند ، و در شماره چهاردهم سال پنجم همان مجله مقالهاى به قلم انستاس كرملى درج شده كه خواسته است در آن براى مساله عبادت مريم حتى ريشه اى از كتب عهد عتيق و تورات پيدا كند ، داستان دشمنى مار ( شيطان ) و زن ( حوا ) را به عنوان مريم تفسير مىنمايد. بنابراين پرستش و عبادت مريم در ميان آنها وجود دارد. ۲-سؤال ديگر اين است كه چگونه حضرت مسيح (عليه السلام) با عبارتى كه بوى شفاعت مىدهد درباره مشركان امت خود سخن مىگويد و عرض مىكند : اگر آنها را ببخشى تو عزيز و حكيمى . مگر مشرك قابل شفاعت و قابل بخشش است ؟ ! در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اگر هدف عيسى (عليه السلام) شفاعت بود مىبايد گفته باشد انك انت الغفور الرحيم زيرا غفور و رحيم بودن خداوند متناسب با مقام شفاعت است در حالى كه مىبينيم او خدا را به عزيز و حكيم بودن توصيف مىكند ، از اين استفاده مىشود كه منظور شفاعت و تقاضاى بخشش براى آنها نيست ، بلكه هدف سلب هر گونه اختيار از خود و واگذار كردن امر به اختيار پروردگار است يعنى كار به دست تو است ، اگر بخواهى مىبخشى و اگر بخواهى مجازات مىكنى ، هر چند نه مجازات تو بدون دليل و نه بخشش تو بدون علت است و در هر حال از قدرت و توانائى من بيرون است . به علاوه ممكن است در ميان آنها جمعى به اشتباه خود توجه كرده و راه توبه را پيش گرفته باشند ، و اين جمله درباره آن جمعيت بوده باشد.
ترجمه: ۱۱۹ -خداوند مىگويد : امروز روزى است كه راستى راستگويان به آنها سود مىبخشد ، براى آنها باغهائى از بهشت است كه آب از زير ( درختان ) آن جريان دارد و جاودانه و براى هميشه در آن مىمانند ، خداوند از آنها خشنود و آنها از او خشنود خواهند بود و اين رستگارى بزرگى است. ۱۲۰-حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنها است از آن خدا است و او بر هر چيزى توانا است.
تفسیر رستگارى بزرگ در تعقيب ذكر گفتگوى خداوند باحضرت مسيح (عليه السلام) در روز رستاخيز كه شرح آن در آيات قبل گذشت در اين آيه مىخوانيم : خداوند پس از اين گفتگو چنين مىفرمايد : امروز روزى است كه راستى راستگويان به آنها سود مىبخشد ( قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم). البته منظور از اين جمله صدق و راستى در گفتار و كردار در دنيا است ، كه در آخرت مفيد واقع مىشود و گر نه صدق و راستى در آخرت كه محل تكليف نيست فايده اى نخواهد داشت ، به علاوه اوضاع آن روز چنان است كه هيچكس جز راست نمىتواند بگويد ، و حتى گناهكاران و خطاكاران همگى به اعمال بد خويش اعتراف مىكنند و به اين ترتيب در آن روز دروغگوئى وجود ندارد . بنابراين آنها كه مسئوليت و رسالت خود را انجام دادند و جز راه صدق و درستى نپيمودند ، مانند مسيح (عليه السلام) و پيروان راستين او يا پيروان راستين ساير پيامبران كه در اين دنيا از در صدق وارد شدند ، از كار خود بهره كافى خواهند برد. ضمنا از اين جمله اجمالا استفاده مىشود كه تمام نيكيها را مىتوان در عنوان صدق و راستى خلاصه كرد صدق و راستى در گفتار ، و صدق و راستى در عمل ، و در روز رستاخيز تنها سرمايه صدق و راستى است كه به كار مىآيد ، نه غير آن . سپس پاداش صادقان را چنين بيان مىكند : براى آنها باغهائى از بهشت است كه از زير درختان آن نهرها جارى است ، و جاودانه در آن خواهند ماند ( لهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا). و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خداوند راضى و خشنودند ( رضى الله عنهم و رضوا عنه). و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگ محسوب مىشود. (ذلك الفوز العظيم). قابل توجه اينكه در اين آيه پس از ذكر باغهاى بهشت با آنهمه نعمتهايش ، نعمت خشنودى خداوند از بندگان و بندگان از خداوند را ذكر مىكند و به دنبال آن ، ذلك الفوز العظيم مىگويد و اين نشان مىدهد تا چه اندازه اين رضايت دو جانبه ، واجد اهميت است ( رضايت پروردگار از بندگان و رضايت بندگان از پروردگار ) زيرا ممكن است انسان غرق عاليترين نعمتها باشد ولى هنگامى كه احساس كند مولى و معبود و محبوب او از او ناراضى است تمام آن نعمتها و مواهب در كام جانش تلخ مىگردد . و نيز ممكن است انسان واجد همه چيز باشد ولى به آنچه دارد راضى و قانع نباشد ، بديهى است آنهمه نعمت با اين روحيه او را خوشبخت نخواهد كرد ، و ناراحتى مرموزى دائما او را آزار و شكنجه مىدهد و آرامش روح و روان را كه بزرگترين موهبت الهى است از او مىگيرد. علاوه بر اين هنگامى كه خدا از كسى خشنود باشد هر چه بخواهد به او مىدهد و هنگامى كه هر چه خواست به او داد او نيز خشنود مىشود ، نتيجه اينكه بالاترين نعمت اين است كه خدا از انسان خشنود و او نيز از خدايش راضى باشد. در آخرين آيه اشاره به مالكيت و حكومت خدا بر آسمانها و زمين و آنچه در آنها است شده و عموميت قدرت او بر همه چيز بيان مىگردد ( لله ملك السموات و الارض و ما فيهن و هو على كل شىء قدير). ذكر اين جمله در واقع به عنوان دليل و علت براى رضايت بندگان از خدا است ، زيرا كسى كه بر همه چيز توانا است و بر سراسر عالم هستى حكومت مىكند ، توانائى دارد كه هر چه بندگان از او بخواهند به آنها ببخشد و آنها را خشنود و راضى گرداند. ضمنا مىتواند اشاره اى به نادرستى عمل نصارى در پرستش مريم بوده باشد ، زيرا عبادت تنها شايسته كسى است كه برسراسرعالم آفرينش حكومت مىكندنه مريم كه مخلوقى بيش نبوده است.
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
حضرت امام صادق علیه السلام ▫️امْتَحِنُوا شِيعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِيتِ الصَّلَاةِ كَيْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَيْهَا، وَ إِلَى أَسْرَارِنَا كَيْفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عَنْ عَدُوِّنَا، وَ إِلَى أَمْوَالِهِمْ كَيْفَ مُوَاسَاتُهُمْ لِإِخْوَانِهِمْ فِيهَا
شیعیان ما را در اوقات نماز بیازمایید که چگونه نسبت به آن مراقبت دارند؛ و نسبت به اسرار ما که چگونه آن را از دشمنان ما حفظ می کنند؛ رو نسبت به اموالشان که چگونه برادرانشان را در آن شریک می کنند.
بهشت دری دارد که به آن «باب المجاهدین» گفته می شود. مجاهدان راه خدا به سوی آن می روند و آن در باز است و آنها شمشیرهایشان را حمایل کرده اند، در حالی که مردم در موقف قیامت هستند.
ترجمه: ۴۸ -و اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم ، در حالى كه كتب پيشين را تصديق مىكند و حافظ و نگاهبان آنها است ، بنابراين بر طبق احكامى كه خدا نازل كرده در ميان آنها حكم كن ، و از هوا و هوسهاى آنها پيروى مكن ، و از احكام الهى روى مگردان ، ما براى هر كدام از شما آئين و طريقه روشنى قرار داديم و اگر خدا مىخواست ، همه شما را امت واحدى قرار مىداد ولى خدا مىخواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد ( و استعدادهاى شما را پرورش دهد ) بنابراين بكوشيد و در نيكيها به يكديگر سبقت جوئيد ، بازگشت همه شما به سوى خدا است و از آنچه در آن اختلاف كردهايد به شما خبر خواهد داد !
تفسیر در اين آيه اشاره به موقعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبياء شده است . مهيمن در اصل به معنى چيزى كه حافظ و شاهد و مراقب و امين و نگاهدارى كننده چيزى بوده باشد ، و از آنجا كه قرآن درحفظ و نگهدارى اصول كتابهاى آسمانى پيشين ، مراقبت كامل دارد و آنها را تكميل ميكند ،لفظ مهيمن بر آن اطلاق كرده و ميفرمايد : ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده ( و نشانه هاى آن ، بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق ميكند ) و حافظ و نگاهبان آنها است . (و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه) . اساسا تمام كتابهاى آسمانى ، در اصول مسائل هماهنگى دارند ، و هدف واحد يعنى تربيت و تكامل انسان را تعقيب ميكنند ، اگر چه در مسائل فرعى به مقتضاى قانون تكامل تدريجى با هم ، تفاوتهائى دارند ، و هر آئين تازه ، مرحله بالاترى را مى پيمايد ، و برنامه جامعترى دارد . ذكر مهيمنا عليه بعد از مصدقا لما بين يديه اشاره به همين حقيقت است يعنى اصول كتب پيشين را تصديق و در عين حال برنامه جامعترى پيشنهاد ميكند . سپس دستور ميدهد كه چون چنين است طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن .(فاحكم بينهم بما انزل الله) .اين جمله با فاء تفريع ذكر شده و نتيجه جامعيت احكام اسلام نسبت به احكام آئينهاى پيشين است ، اين دستور منافاتى با آنچه در آيات قبل گذشت كه پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) مخير بين داورى كردن ميان آنها و يا رها كردن آنان به حال خود مىنمود ، ندارد زيرا اين آيه ميگويد : چنانچه خواستى ميان اهل كتاب داورى كنى بر طبق احكام قرآن داورى كن . بعد اضافه مىكند از هوا و هوسهاى آنها كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان .(و لا تتبع اهوائهم عما جاءك من الحق) .و براى تكميل اين بحث ميگويد : براى هر كدام از شما آئين و شريعت و طريقه و راه روشنى قرار داديم . (لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا ) شرع و شريعه راهى را ميگويند كه بسوى آب ميرود و به آن منتهى ميشود ، و اينكه دين را شريعت ميگويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتى منتهى ميگردد كه مايه پاكيزگى و طهارت و حيات انسانى است ، كلمه نهج و منهاج به راه روشن ميگويند . راغب در كتاب مفردات از ابن عباس نقل ميكند كه ميگويد : فرق ميان شرعة و منهاج آن است كه شرعة به آنچه در قرآن وارد شده گفته ميشود و منهاج به امورى كه در سنت پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) وارد گرديده ( اين تفاوت گرچه جالب به نظر مىرسد اما دليل قاطعى بر آن در دست نيست ) . سپس ميفرمايد : خداوند مىتوانست همه مردم را امت واحدى قرار دهد و همه را پيرو يك آئين سازد ، ولى اين با قانون تكامل تدريجى و سير مراحل مختلف تربيتى سازگار نبود . (و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة و لكن ليبلوكم فيما آتاكم) .جمله ليبلوكم فيما آتاكم ( تا شما را بيازمايد در آنچه به شما بخشيده ) اشاره به همان است كه سابقا گفتيم : خداوند استعدادها وشايستگي هائى در وجود بشر آفريده و در سايه آزمايشها در پرتو تعليمات پيامبران آنها را پرورش ميدهد ، و به همين دليل پس از پيمودن يك مرحله ، آنها را در مرحله بالاترىقرار ميدهد ، و بعد از پايان يك دوران تربيتى ، دوران عاليترى را وسيله پيامبر ديگر به وجود مىآورد ، درست همانند مراحل تحصيلى يك نوجوان در مدرسه. سرانجام ، همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت ميكند كه بجاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره ، در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيرند . (فاستبقوا الخيرات) . زيرا بازگشت همه شما به سوى خدا است و او است كه شما را از آنچه در آن اختلاف مىكنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت (الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون).
باید متجاورز و قاتل، رئیس جمهور وقت آمریکا قصاص و باید حکم خدا در مورد او جاری شود دولت مردان آمریکایی بدانند که دست انتقام از آستین امت بیرون خواهد آمد.
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
ترجمه ۱۷۶ ـ از تو (درباره ارث) سؤال مى كنند، بگو: «خداوند، حكم كلاله (خواهر و برادر) را براى شما بيان مى كند: اگر مردى از دنيا برود، كه فرزند نداشته باشد، و براى او خواهرى باشد، نصف اموالى را كه به جا گذاشته، از او (ارث) مى برد; و آن (مرد نيز) تمام مال را از خواهر، به ارث مى برد، در صورتى كه (خواهر او) فرزند نداشته باشد; و اگر دو خواهر (از او) باقى باشند دو سوم اموال را مى برند; و اگر برادران و خواهران با هم باشند، براى هر مذكر، دو برابر سهم مؤنث است. خداوند براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد; و خداوند به همه چيز داناست».
شان نزول بسيارى از مفسران در شأن نزول آيه فوق از «جابر بن عبداللّه انصارى» چنين نقل كرده اند، مى گويد: من شديداً بيمار بودم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عيادت من آمد، در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كردم:وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است، اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد، و ميراث آنها را روشن ساخت و به عقيده بعضى اين آخرين آيه اى است كه درباره احكام اسلام بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده.
تفسیر آيه فوق در صدد تبيين مقدار ارث برادران و خواهران است، و همان طور كه در اوائل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم، درباره ارث خواهران و برادران، دو آيه در قرآن نازل شده است: يكى همان آيه 12، و ديگر آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره «نساء» است. و اين دو آيه اگر چه در بيان مقدار ارث آنها با هم تفاوت دارند، اما همان طور كه در آغاز سوره نيز بيان كرديم هر كدام ناظر به يك دسته از خواهران و برادران است آيه 12، ناظر به برادران و خواهران «مادرى» است، ولى آيه مورد بحث درباره خواهران و برادران «پدر و مادرى» يا «پدرى تنها» سخن مى گويد. گواه اين مطلب، اين است: معمولاً كسانى كه بالواسطه با شخص متوفى مربوط مى شوند، مقدار ارثشان به اندازه همان واسطه است، يعنى برادران و خواهران مادرى به اندازه سهم مادر مى برند كه يك سوم است، و برادران و خواهران پدرى، يا پدر و مادرى، سهم ارث پدر را مى برند كه دو سوم است و چون آيه 12 درباره ارث برادران و خواهران روى يك سوم دور مى زند و آيه مورد بحث روى دو سوم، روشن مى شود كه آيه سابق درباره آن دسته از برادران و خواهران است كه تنها از طريق مادر با متوفى مربوطند، ولى آيه مورد بحث درباره برادران و خواهرانى است كه از طريق پدر، يا پدر و مادر مربوط مى شوند. به علاوه، رواياتى كه از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) در اين زمينه وارد شده نيز اين حقيقت را اثبات مى كند. در هر حال چنانچه يك ثلث يا دو ثلث ارث به برادر يا خواهر تعلق گرفت، باقى مانده طبق قانون اسلام ميان ساير ورثه تقسيم مى شود، اكنون كه عدم منافات ميان دو آيه روشن شد، به تفسير احكامى كه در آيه وارد شده است مى پردازيم: قبلاً بايد توجه داشت كه آيه به عنوان پاسخ سؤال درباره «كلاله» (برادران و خواهران) نازل شده است لذا مى فرمايد: «از تو در اين باره سؤال مى كنند، بگو خداوند حكم كلاله (برادران و خواهران را) براى شما بيان مى كند» (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتيكُمْ فِي الْكَلالَةِ). پس از آن به چندين حكم اشاره مى نمايد: 1 ـ «هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد، فقط يك خواهر داشته باشد نصف ميراث او به آن يك خواهر مى رسد» (إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ). 2 ـ «و اگر زنى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرى يا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد، تمام ارث او به يك برادر مى رسد» (وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ). 3 ـ اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند، دو ثلث از ميراث او را مى برند، مى فرمايد: «و اگر وارث دو خواهر بود، دو سوم از ارث به او مى رسد» (فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَكَ). 4 ـ اگر ورثه شخص متوفى، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراث او را در ميان خود تقسيم مى كنند، به طورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهر شود، مى فرمايد: «و اگر وارث چند برادر و خواهر بودند، ارث بين آنها هر مرد، دو برابر زن خواهد بود» (وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَيَيْنِ). و در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند اين حقايق را براى شما بيان مى كند تا گمراه نشويد و راه سعادت را بيابيد (و حتماً راهى را كه خدا نشان مى دهد راه صحيح و واقعى است); زيرا به هر چيزى دانا است» (يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْء عَليمٌ) ناگفته نماند: آيه فوق، ارث خواهران و برادران را در صورتى كه فرزند در ميان نباشد بيان مى كند و سخنى از وجود و عدم پدر و مادر در آن نيامده است. ولى با توجه به اين كه طبق آيات آغاز همين سوره، پدر و مادر همواره در رديف فرزندان يعنى در طبقه اول ارث قرار دارند، روشن مى شود كه منظور از آيه فوق، جائى است كه نه فرزند در ميان باشد و نه پدر و مادر.
اى ابوخالد! مردم زمان غیبت كه معتقد به امامت او هستند و منتظر ظهور او هستند ؛ از مردم تمام زمانها بهترند. زيرا خداوند تعالی عقل و فهم و معرفتی به آنها داده كه غيبت در نزد آنها حكم مشاهده امام را دارد!
و خداوند آنها را در آن زمان مثل كسانى قرار داده كه با شمشير در پيش روى پيغمبر جهاد كردهاند ؛ آنها مخلصان حقيقى و شيعيان راستگوى ما هستند و دعوت کنندگان آشكار و نهان به دين خدا هستند.
امام سجاد (علیه السلام) فرمودند :
خودِانتظار فرج ، بزرگترين فرج است.
بحارالأنوار ، ج۵۲ ، ص۱۲۲ كمال الدين ، ج۱ ، ص۳۲۰ الإحتجاج طبرسي ، ج۲ ، ص۳۱۸
1مردى كه تو به او نيكى كردى و او در برابر نيكى تو با بدى مقابله كرد، 2مردى كه تو به او ستم نكردى ولى او به تو ستم كرد 3مردى كه با او در باره چيزى پيمان بستى ولى تو به او وفا كردى و او به تو خيانت كرد 4مردى كه پيوند خويشاوندان خود را حفظ مى كند ولى آنها از او قطع مى كنند.
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِّي فِيهِمَا أَلَا هذا عَذْبٌ فُراتٌ فَاشْرَبُوا وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ فَاجْتَنِبُوا؛ همانا من در ميان شما دو چيز سنگين و گران ميگذارم، كه اگر بدانها چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد: كتاب خدا و عترت من أهل بيتم، و اين دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند، پس بنگريد چگونه پس از من در باره آن دو رفتار كنيد، آگاه باشيد كه اين (يعنى تمسك بعترت) آب خوشگوار و شيرين است پس بياشاميد، و آن ديگر (يعنى روى برتافتن از ايشان) آب شور و تلخ است و از آن بپرهيزيد
شخصی از محضر حضرت امام صادق عليه السّلام سوال کرد: خبر دهيد به ما از افضل اوقات در نماز صبح؟ حضرت فرمودند: افضل اوقات نماز صبح با طلوع فجر است زيرا حق تعالى مىفرمايد:
إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً
يعنى نماز صبح را ملائكه شب و فرشتگان روز حاضر مىباشند پس وقتى بنده نماز صبح را با طلوع فجر خواند دو بار برايش ثبت مىشود يك بار فرشتگان شب آن را ثبت نموده و بار ديگر فرشتگان روز ثبتش مىكنند.
ترجمه ۳۷ـ آنها کسانى هستند که بخل مى ورزند، و مردم را به بخل دعوت مى کنند، و آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده، کتمان مى نمایند. (این عمل در حقیقت از کفرشان سرچشمه گرفته;) و ما براى کافران، عذاب خوار کننده اى آماده کرده ایم. ۳۸ ـ و آنها کسانى هستند که اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى کنند، و ایمان به خدا و و روز بازپسین ندارند; (چرا که شیطان، رفیق و همنشین آنهاست;) و کسى که شیطان قرین او باشد، بد همنشین و قرینى است. ۳۹ ـ چه مى شد اگر آنها به خدا و روز بازپسین ایمان مى آوردند، و از آنچه خدا به آنان روزى داده، (در راه او) انفاق مى کردند؟! و خداوند (از اعمال و نیات) آنها آگاه است.
تفسیر این آیه در حقیقت، دنباله آیات پیش و اشاره به افراد متکبر و خودخواه است، مى فرماید: «آنها کسانى هستند که (نه تنها خودشان از نیکى کردن به مردم) بخل مىورزند، بلکه دیگران را نیز به بخل دعوت مى کنند» (الَّذینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبُخْلِ). علاوه بر این سعى دارند «آنچه را که خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنان داده کتمان کنند» (وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ). مبادا افراد اجتماع از آنان توقعى پیدا کنند. سپس سرانجام و عاقبت کار آنها را چنین بیان مى کند: «ما براى کافران عذاب خوار کننده اى مهیا ساخته ایم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرینَ عَذاباً مُهیناً). شاید سرّ این تعبیر آن باشد که «بخل» غالباً از کفر سرچشمه مى گیرد; زیرا افراد بخیل، در واقع ایمان کامل به مواهب بى پایان پروردگار و وعده هاى او نسبت به نیکوکاران ندارند، فکر مى کنند کمک به دیگران آنها را بیچاره خواهد کرد. و این که مى گوید: عذاب آنها خوار کننده است براى این است که جزاى «تکبر» و «خود برتربینى» را از این راه ببینند. ضمناً باید توجه داشت بخل منحصر به امور مالى نیست، بلکه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مى شود، بسیارند کسانى که در امور مالى بخیل نیستند ولى در علم، دانش و مسائل دیگرى از این قبیل بخل مىورزند! در آیه دوم، به یکى دیگر از صفات متکبران خود خواه اشاره کرده، مى فرماید: «آنها کسانى هستند که به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم انفاق مى کنند (و براى کسب شهرت و مقام است) و به خدا و روز رستاخیز ایمان نمى آورند» (وَ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الآْخِرِ). و از آنجا که هدف آنها جلب رضایت خالق نیست، بلکه خدمت به خلق است، و دائماً در این فکرند، چگونه انفاق کنند تا بیشتر بتوانند از آن به سود خود بهره بردارى نموده، و موقعیت خود را تثبیت کنند، ـ زیرا ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارند ـ در انفاق هایشان انگیزه معنوى نیست، بلکه انگیزه آنها نام، شهرت و کسب شخصیت کاذب از این طریق است که آن نیز از آثار تکبر و خودخواهى آنها است. آنها شیطان را دوست و رفیق خود انتخاب کرده اند و «کسى که شیطان قرین و رفیق او باشد، بسیار بد رفیقى براى خود انتخاب کرده» و سرنوشتى بهتر از این نخواهد داشت (وَ مَنْ یَکُنِ الشَّیْطانُ لَهُ قَریناً فَساءَ قَریناً). چرا که منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفیقشان شیطان است، او است که به آنها مى گوید: «انفاق خالصانه موجب فقر مى شود» بنابراین یا انفاق نمى کنند و بخل مىورزند (چنان که در آیه قبل اشاره شد) و یا اگر انفاق کنند در مواردى است که از آن بهره بردارى شخصى خواهند کرد (چنان که در این آیه اشاره شده است). در ضمن از این آیه استفاده مى شود که همنشین بد تا چه اندازه مى تواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد، تا آنجا که او را به آخرین درجه سقوط بکشاند. و نیز از آن استفاده مى شود که رابطه «متکبران» با «شیطان و اعمال شیطانى» یک رابطه مستمر است، نه موقت و گاهگاهى; چرا که شیطان را به عنوان رفیق، «قَرِین» و همنشین خود انتخاب کرده اند.
در آیه بعد، به عنوان اظهار تأسف به حال این عده مى فرماید: «چه مى شد اگر آنها ایمان به خدا و روز رستاخیز پیدا مى کردند، و از مواهبى که خداوند در اختیار آنها گذاشته با خلوص نیت و فکر پاک به بندگان خدا مى دادند»؟ (وَ ما ذا عَلَیْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمّا رَزَقَهُمُ اللّهُ) و از این راه براى خود کسب سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت مى کردند. و با این که این راه، صاف تر و روشن تر و پرفایده تر است و راهى را که آنها انتخاب کرده اند جز زیان و بدبختى نتیجه اى ندارد; چرا در کار خود تجدید نظر نمى کنند؟!. و مى افزاید: «و در هر حال خداوند از نیات و اعمال آنها با خبر است» (وَ کانَ اللّهُ بِهِمْ عَلیماً) و بر طبق آن به آنها جزا و کیفر مى دهد. گر چه انواع توجیه ها بنماید که ما این انفاق ها را خالصانه کرده ایم. قابل توجه این که: در آیه سابق که سخن از انفاق هاى ریاکارانه بود، انفاق به «اموال» نسبت داده شده، و در این آیه به «مِمّا رَزَقَهُمُ اللّهُ» نسبت مى دهد، این تفاوت تعبیر ممکن است اشاره به سه نکته باشد: نخست این که: در انفاق هاى ریائى توجه به حلال و حرام بودن مال نمى شود، در حالى که در انفاق هاى الهى، حلال بودن و مصداق «ما رَزَقَهُمُ اللّهُ» بودن مورد توجه است. دیگر این که: در انفاق هاى ریائى، افراد انفاق کننده چون مال را متعلق به خودشان مى دانند، از کبر و فخرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى که در انفاق هاى الهى چون توجه به این دارند که اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشه اى از آن را در راه او خرج مى کنند، جاى منت نیست، از هر گونه کبر و فخرفروشى و منت، خوددارى مى کنند. سوم این که: انفاق هاى ریائى غالباً منحصر به مال است; زیرا چنین اشخاص از سرمایه هاى معنوى بى بهره اند، تا از آنها انفاق کنند، اما انفاق هاى الهى دامنه وسیعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى، اعم از مال و علم و موقعیت اجتماعى و مانند آن را در برمى گیرد.
ترجمه ۳۴ ـ مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هائى که خداوند (از نظر نظام اجتماع) براى بعضى نسبت به بعضى دیگر قرار داده است، و به خاطر انفاق هائى که از اموالشان مى کنند. و زنان صالح، زنانى هستند که متواضعند، و در غیاب (همسر خود،) اسرار و حقوق او را، در مقابل حقوقى که خدا براى آنان قرار داده، حفظ مى کنند. و (اما) آن دسته از زنان را که از سرکشى و مخالفتشان بیم دارید، پند و اندرز دهید! و (اگر مؤثر واقع نشد،) در بستر از آنها دورى نمائید! و (اگر تأثیر نکرد) آنها را تنبیه کنید! و اگر از شما پیروى کردند، راهى براى تعدى بر آنها نجوئید! (بدانید) خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است. (و قدرت او، بالاترین قدرت هاست).
تفسیر خانواده، یک واحد کوچک اجتماعى است و همانند یک اجتماع بزرگ باید رهبر و سرپرست واحدى داشته باشد; زیرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى که زن و مرد مشترکاً آن را به عهده بگیرند، مفهومى ندارد، در نتیجه مرد یا زن یکى باید «رئیس» خانواده، و دیگرى «معاون» و تحت نظارت او باشد، قرآن در اینجا تصریح مى کند که: مقام سرپرستى باید به مرد داده شود، مى فرماید: «مردان سرپرست و نگهبان زنان هستند» (الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى النِّساءِ). البته مقصود از این تعبیر، استبداد، اجحاف و تعدى نیست، بلکه منظور رهبرى واحد منظم، با توجه به مسئولیت ها و مشورت هاى لازم است. این مسأله در دنیاى امروز بیش از هر زمان، روشن است که اگر هیئتى (حتى یک هیئت دو نفرى) مأمور انجام کارى شود، حتماً باید یکى از آن دو، «رئیس» و دیگرى «معاون یا عضو» باشد، و گر نه هرج و مرج در کار آنها پیدا مى شود ـ سرپرستى مرد در خانواده نیز از همین قبیل است ـ . و این موقعیت به خاطر وجود خصوصیاتى در مرد است، مانند ترجیح قدرت تفکر او بر نیروى عاطفه و احساسات، (به عکس زن که از نیروى سرشار عواطف بیشترى بهره مند است). و دیگرى داشتن بنیه و نیروى جسمى بیشتر که با اوّلى بتواند بیندیشد و نقشه طرح کند و با دومى بتواند از حریم خانواده خود دفاع نماید. به علاوه، تعهد او در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداختن هزینه هاى زندگى، و پرداخت مهر و تأمین زندگى آبرومندانه همسر و فرزند، این حق را به او مى دهد که وظیفه سرپرستى به عهده او باشد. البته ممکن است زنانى در جهات فوق بر شوهران خود، امتیاز داشته باشند، ولى کراراً گفته ایم: قوانین به تک تک افراد و نفرات نظر ندارد، بلکه نوع و کلى را در نظر مى گیرد، و شکى نیست که از نظر کلى، مردان نسبت به زنان براى این کار آمادگى بیشترى دارند، اگر چه زنان نیز وظائفى مى توانند به عهده بگیرند که اهمیت آن مورد تردید نیست. جمله هاى بعد اشاره به همین حقیقت است; زیرا در قسمت اول مى فرماید: «این سرپرستى به خاطر تفاوت هائى است که خداوند از نظر آفرینش، روى مصلحت نوع بشر میان آنها قرار داده» (بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض). و در قسمت دیگر مى فرماید: «و نیز این سرپرستى به خاطر تعهداتى است که مردان در مورد انفاق و پرداخت هاى مالى در برابر زنان و خانواده بر عهده دارند» (وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ). ناگفته پیدا است: سپردن این وظیفه به مردان، نه دلیل بالاتر بودن شخصیت انسانى آنها است، و نه سبب امتیاز آنها در جهان دیگر; زیرا آن صرفاً بستگى به تقوا و پرهیزگارى دارد، همان طور که شخصیت انسانى یک معاون از یک رئیس ممکن است در جنبه هاى مختلفى بیشتر باشد، اما رئیس براى سرپرستى کارى که به او محول شده از معاون خود شایسته تر است. سپس اضافه مى فرماید: زنان در برابر وظائفى که در خانواده به عهده دارند، دو دسته اند: دسته اول: «صالحان و درستکاران، آنها که در برابر نظام خانواده خاضع و متعهد مى باشند و نه تنها در حضور شوهر، که در غیاب او، حفظ الغیب مى کنند» (فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ). یعنى مرتکب خیانت چه از نظر مال، چه از نظر ناموس، و چه از نظر حفظ شخصیت شوهر و اسرار خانواده در غیاب او نمى شوند، و در برابر حقوقى که خداوند براى آنها قائل شده و با جمله «بِما حَفِظَ اللّهُ» به آن اشاره گردیده، وظائف و مسئولیت هاى خود را به خوبى انجام مى دهند.
بدیهى است مردان موظفند در برابر این گونه زنان نهایت احترام و حق شناسى را انجام دهند. دسته دوم: زنانى هستند که از وظائف خود سرپیچى مى کنند و نشانه هاى ناسازگارى در آنها دیده مى شود، مردان در برابر این گونه زنان وظائف و مسئولیت هائى دارند که باید مرحله، به مرحله انجام گردد، و در هر صورت مراقب باشند که از حریم عدالت تجاوز نکنند، این وظائف به ترتیب زیر در آیه بیان شده است: مرحله اول، در مورد زنانى است که نشانه هاى سرکشى، عداوت و دشمنى در آنها آشکار مى گردد که قرآن از آنها چنین تعبیر مى کند: «زنانى را که از طغیان و سرکشى آنها مى ترسید موعظه کنید و پند و اندرز دهید» (وَ اللاّتی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ) و به این ترتیب، آنها که پا از حریم نظام خانوادگى فراتر مى گذارند قبل از هر چیز باید به وسیله اندرزهاى دوستانه و نتائج سوء این گونه کارها، آنان را به راه آورد و متوجه مسئولیت خود نمود. پس از آن براى مرحله دوم مى فرماید: «در صورتى که اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آنها دورى کنید» (وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ). و با این عکس العمل و بى اعتنائى، و به اصطلاح قهر کردن، عدم رضایت خود را از رفتار آنها آشکار سازید، شاید همین «واکنش خفیف» در روح آنها مؤثر گردد. و در مرحله سوم، در صورتى که سرکشى و پشت پازدن به وظائف و مسئولیت ها از حدّ بگذرد و همچنان در راه قانون شکنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، یعنى نه اندرزها تأثیر کند، و نه جدا شدن در بستر و کم اعتنائى نفعى ببخشد و راهى جز «شدت عمل» باقى نماند، «آنها را تنبیه بدنى کنید» (وَ اضْرِبُوهُنَّ). در اینجا اجازه داده شده که از طریق «تنبیه بدنى» آنها را به انجام وظائف خویش وادار کنند. مسلّم است اگر مرحله اول و دوم مؤثر واقع شود، و زن به انجام وظیفه خود اقدام کند، مرد حق ندارد بهانه گیرى کرده، در صدد آزار وى بر آید، لذا به دنبال این جمله مى فرماید: «اگر آنها اطاعت کنند، راهى براى تعدى به آنها نجوئید» (فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبیلاً). و اگر گفته شود: نظیر این طغیان، سرکشى و تجاوز در مردان نیز ممکن است پدید آید، آیا مردان نیز مشمول چنین مجازات هائى خواهند شد؟ در پاسخ مى گوئیم: آرى، مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظائف مجازات مى گردند، حتى مجازات بدنى، منتها چون این کار غالباً از عهده زنان خارج است، حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلف و حتى از طریق تعزیر (مجازات بدنى) به وظائف خود آشنا سازد. داستان مردى که به همسر خود اجحاف کرده بود و به هیچ قیمت حاضر به تسلیم در برابر حق نبود، و على(علیه السلام) او را با شدت عمل و حتى با تهدید به شمشیر وادار به تسلیم کرد معروف است و در پایان مجدداً به مردان هشدار مى دهد: از موقعیت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نکنند و به قدرت خدا که بالاتر از همه قدرت ها است بیندیشند «زیرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است» (إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیّاً کَبیراً).
ممکن است ایراد کنند چگونه اسلام به مردان اجازه داده که در مورد زنان متوسل به تنبیه بدنى شوند؟! پاسخ این ایراد، با توجه به معنى آیه، و روایاتى که در بیان آن وارد شده و توضیح آن در کتب فقهى آمده است و همچنین با توضیحاتى که روانشناسان امروز مى دهند چندان پیچیده نیست; زیرا: اولاً ـ آیه، مسأله تنبیه بدنى را در مورد افراد وظیفه نشناسى مجاز شمرده که هیچ وسیله دیگرى براى اصلاح آنها مفید واقع نشود. اتفاقاً این موضوع تازه اى نیست که منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانین دنیا هنگامى که طرق مسالمت آمیز براى وادار کردن افراد به انجام وظیفه، مؤثر واقع نشود، متوسل به خشونت مى شوند، نه تنها از طریق ضرب، بلکه گاهى در موارد خاصى مجازات هائى شدیدتر از آن نیز قائل مى شوند، که تا سرحدّ اعدام پیش مى رود. ثانیاً ـ «تنبیه بدنى» در اینجا ـ همان طور که در کتب فقهى نیز آمده است ـ باید ملایم و خفیف باشد به طورى که نه موجب شکستگى شود، نه مجروح گردد و نه باعث کبودى بدن. ثالثاً ـ روانکاوان امروز، معتقدند جمعى از زنان داراى حالتى به نام «مازوشیسم» (آزار طلبى) هستند، که گاه این حالت در آنها تشدید مى شود، تنها راه آرامش آنان تنبیه مختصر بدنى است. بنابراین، ممکن است ناظر به چنین افرادى باشد که تنبیه خفیف بدنى در مورد آنان جنبه آرام بخشى دارد و یک نوع درمان روانى است.
مردی خدمت حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام رسید و دربارۀ مسائلی از حضرت سؤال کرد و حضرت جواب او را دادند.
سپس دوباره برگشت تا از اموری شبیه آن مسائل سؤال کند، حضرت علیّ بن الحسین علیهما السلام فرمودند:
در انجیل نوشته شده است: در حالی که هنوز به آنچه می دانید عمل نکرده اید، به دنبال دانستن آنچه نمی دانید نباشید؛ چرا که وقتی به علم عمل نشود، به صاحبش جز کفر و دوری اضافه نمی شود.
ترجمه ۲۹ ـ اى کسانى که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخورید; مگر این که تجارتى با رضایت شما انجام گیرد. و خودکشى نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است. ۳۰ ـ و هر کس این عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهیم ساخت; و این کار براى خدا آسان است.
تفسیر این آیه در واقع زیر بناى قوانین اسلامى در مسائل مربوط به «معاملات و مبادلات مالى» را تشکیل مى دهد، و به همین دلیل، فقهاى اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال مى کنند. آیه به افراد با ایمان خطاب کرده، مى گوید: «اى کسانى که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را از طرق نابه جا و غلط و باطل نخورید!» (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ). به این ترتیب، هر گونه تصرف در مال دیگرى که بدون حق و بدون یک مجوز منطقى و عقلانى بوده باشد، ممنوع شناخته شده و همه را تحت عنوان «باطل» که مفهوم وسیعى دارد، قرار داده است. مى دانیم «باطل» در مقابل «حق» است و هر چیزى را که ناحق، بى هدف و بى پایه باشد در برمى گیرد. در آیات دیگرى از قرآن نیز با عباراتى شبیه عبارت فوق، این موضوع تأکید شده، مثلاً: به هنگام نکوهش از قوم یهود و ذکر اعمال زشت آنها مى فرماید: وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ: «آنها اموال مردم را بدون مجوز و به ناحق تصرف مى کردند و مى خوردند» و در آیه 188 سوره «بقره»، جمله «لا تَأکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» را به عنوان مقدمه اى براى نهى از کشاندن مردم به وسیله ادعاهاى پوچ و بى اساس به سوى دادگاه ها و خوردن اموال آنها ذکر فرموده است. بنابراین، هر گونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوى، معاملاتى که حد و حدود آن کاملاً نامشخص باشد، خرید و فروش اجناسى که فایده منطقى و عقلائى در آن نباشد، خرید و فروش وسائل فساد و گناه، همه در تحت این قانون کلى قرار دارند، و اگر در روایات متعددى کلمه «باطل» به «قمار» ، «ربا و مانند آن تفسیر شده، در حقیقت معرفى مصداق هاى روشن این کلمه است نه آن که منحصر به آنها باشد. شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که تعبیر به «أَکْل» (خوردن) کنایه از هر گونه تصرف است، خواه به صورت خوردن معمولى باشد یا پوشیدن یا سکونت و یا غیر آن، و این تعبیر علاوه بر زبان عربى در فارسى امروز نیز کاملاً رائج است. در جمله بعد، به عنوان یک استثنا، مى فرماید: «مگر این که تصرف شما در اموال دیگران از طریق داد و ستدى باشد که از رضایت باطنى دو طرف سرچشمه بگیرد» (إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراض مِنْکُمْ). این جمله، استثنائى است از قانون کلى سابق، ولى به اصطلاح «استثناء منقطع» است یعنى آنچه در این جمله آمده مشمول قانون سابق، از آغاز نبوده است و تنها به عنوان یک تأکید و یادآورى ذکر شده، آن هم به نوبه خود یک قانون کلى است. طبق این بیان، تمام مبادلات مالى و انواع تجارت ها که در میان مردم رایج است چنانچه از روى رضایت طرفین صورت گیرد و جنبه معقول و منطقى داشته باشد، از نظر اسلام مجاز است (مگر در مواردى که به خاطر مصالح معینى، نهى صریح از آن شده است). سپس در پایان آیه، مردم را از قتل نفس بازمى دارد و ظاهر آن به قرینه آخرین جمله آیه، نهى از خودکشى و انتحار کرده، مى فرماید: «خویشتن را نکشید، خداوند نسبت به شما مهربان است» (وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً). یعنى خداوند مهربان نه تنها راضى نمى شود، دیگرى شما را به قتل برساند، بلکه به خود شما هم اجازه نمى دهد که با رضایت خود خویشتن را به دست نابودى بسپارید. در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز آیه فوق به همین معنى (انتحار) تفسیر شده است اکنون این سؤال پیش مى آید که: چه ارتباطى میان مسأله «قتل نفس» و «تصرف باطل و ناحق در اموال مردم» وجود دارد؟! پاسخ این سؤال روشن است، در حقیقت قرآن با ذکر این دو حکم پشت سر هم، اشاره به یک نکته مهم اجتماعى کرده است و آن این که: اگر روابط مالى مردم بر اساس صحیح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پیش نرود، و در اموال یکدیگر به ناحق تصرف کنند، جامعه گرفتار یک نوع خودکشى و انتحار خواهد شد. علاوه بر این که انتحارهاى شخصى افزایش خواهد یافت، انتحار اجتماعى هم از آثار ضمنى آن است. حوادث و انقلاب هائى که در جوامع مختلف دنیاى معاصر روى داده، شاهد گویاى این حقیقت مى باشد، و از آنجا که خداوند نسبت به بندگان خود، مهربان است به آنها هشدار مى دهد و اعلام خطر مى کند که: مراقب باشند مبادا مبادلات مالى نادرست و اقتصاد ناسالم، اجتماع آنها را به نابودى و سقوط بکشاند.
در آیه بعد، به مجازات کسانى که از قوانین الهى سرپیچى کنند، اشاره کرده که: هر کس (از این فرمان سرپیچى کند و) خود را آلوده خوردن اموال دیگران به ناحق سازد و یا دست به انتحار و خودکشى زند، نه تنها به آتش این جهان مى سوزد که در آتش قهر و غضب پروردگار نیز خواهد سوخت، مى فرماید: «و هر کس این عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهیم ساخت» (وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلیهِ ناراً) و در پایان مى فرماید: «و این کار براى خدا آسان است» (وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللّهِ یَسیراً).
امام خامنه ای: : غفلت است که ما را در بلا میاندازد. اگر مراقب چشم و زبان و دست و امضاء و قضاوت و نوشتن و حرف زدنمان باشیم، بسیاری از خطاها و گناهان بزرگ و کوچک از ما سر نمیزند…
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله فرمود: سه گروه از انسان ها هستند که شقی و بدبخت خواهند شد: ۱ ) هر کسی نام مرا بشنود و صلوات نفرستد؛ ۲) کسی که ماه رمضان را درک کند ولی مشمول رحمت الهی نشود؛ ۳) کسی که والدین خود را درک کند ولی در حق آنها کوتاهی کند
ترجمه: و از آنچه روزی شما کرده ایم انفاق کنید، پیش از آنکه یکی از شما را مرگ در رسد و بگوید: چرا مرا تا مدتی نزدیک مهلت ندادی تا صدقه دهم و از شایستگان باشم؟!
تفسير: ١-بسیارند کسانی که وقتی چشم برزخی پیدا میکنند و خود را در آخرین لحظات زندگی و در آستانه قیامت میبینند، و پردههای غفلت و بیخبری از جلوچشمان کنار میرود، و میبینند باید اموال و سرمایهها را بگذارند و بروند پشیمان میشوند و تقاضای بازگشت به زندگی میکنند تا جبران کنند ولی دست ردّ بر سینه آنها گذارده میشود، چرا که سنّت الهی راه، بازگشت ندارد!
٢-عزيزترين اشياء نزد شما كه اموال و اولاد است نبايد شما را از ياد خدا بازدارد.
٣-كسانيكه مشغول بجمع مال و سرگرم به اولاد شوند و از ياد خدا باز بمانند زيان كلّى بر آنها وارد شده چون نعيم باقى را بامر فانى فروختهاند پس خوب است زائد از قدر حاجت را در راه خدا صرف نمائيد چون وقتى مرگ سر وقت شما آمد و آنرا بچشم مشاهده نموديد پشيمان خواهيد شد ميگويند پروردگارا مدّت كمى بما مهلت ده تا از اموال خود صدقه دهيم و بحج مشرّف شويم و از گناهان توبه كنيم و از بندگان صالح تو باشيم ولى افسوس كه پشيمانى ديگر سودى ندارد چون اجل وقتى رسيد برنميگردد
امکان ندارد که کسی چراغی برای دیگران روشن کند و خودش در تاریکی بماند...
من ماتَ مُنتَظِرًا لِهذَا الأَمرِ كانَ كَمَن كانَ مَعَ القائِمِ في فِسطاطِهِ ، لا بَل كانَ كَالضّارِبِ بَينَ يَدَي رَسولِ اللّه ِ صلي الله عليه و آله بِالسَّيفِ
كسى كه در حال انتظار اين امر [ظهور قائم] از دنيا برود، همانند كسى است كه با قائم در خيمه او باشد، نه، بلكه همانند كسى است كه پيشاپيش رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شمشير زند.
در روایت وارد شده است که دعا «مخّ العبادة»؛ مغز عبادت، روح عبادت، دعاست. دعا یعنی چه؟ یعنی با خدای متعال سخن گفتن؛ در واقع خدا را نزدیک خود احساس کردن و حرف دل را با او درمیان گذاشتن... ۱۳۸۴/۷/۲۹
ترجمه ۲۴ـ و زنان شوهردار (بر شما حرام است;) مگر آنها را که (از راه اسارت) مالک شده اید; (زیرا اسارت آنها در حکم طلاق است;) اینها احکامى است که خداوند بر شما مقرر داشته است. اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد،) براى شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید; در حالى که پاکدامن باشید و از زنا، خوددارى نمائید. و زنانى را که متعه (ازدواج موقت) مى کنید، واجب است مهر آنها را بپردازید. و گناهى بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر، با یکدیگر توافق کرده اید. (بعداً مى توانید با توافق، آن را کم یا زیاد کنید) خداوند، دانا و حکیم است.
تفسیر این آیه، بحث آیه گذشته را درباره زنانى که ازدواج با آنها حرام است دنبال مى کند، و اضافه مى نماید: «ازدواج و آمیزش جنسى با زنان شوهردار نیز، حرام است» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ). «مُحْصَنات» جمع «مُحصَنة» از ماده «حصن» به معنى قلعه و دژ است، و به همین مناسبت به زنان شوهردار و همچنین زنان عفیف و پاکدامن که از آمیزش جنسى با دیگران خود را حفظ مى کنند و یا در تحت حمایت و سرپرستى مردان قرار دارند «محصَنة» گفته مى شود. این واژه گاهى به زنان آزاد در مقابل کنیزان نیز گفته شده; زیرا آزادى آنها در حقیقت به منزله حریمى است که به دور آنها کشیده شده است و دیگرى حق نفوذ در حریم آنان بدون اجازه آنها را ندارد. ولى روشن است: منظور از آن در آیه فوق، همان زنان شوهردار است. این حکم، اختصاصى به زنان مسلمان ندارد، بلکه زنان شوهردار از هر مذهب و ملتى، همین حکم را دارند، یعنى ازدواج با آنها ممنوع است. تنها استثنائى که به این حکم خورده است، در مورد زنان غیر مسلمانى است که به اسارت مسلمانان در جنگ ها درمى آیند، اسلام اسارت آنها را به منزله «طلاق» از شوهران سابق تلقى کرده، و اجازه مى دهد بعد از تمام شدن عدءه آنها 1 با آنان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز با آنان رفتار شود، لذا مى فرماید: «مگر آنها را که از راه اسارت مالک شده اید» (إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ). ولى این استثناء، به اصطلاح، «استثناى منقطع» است، یعنى چنین زنان شوهردارى که در اسارت مسلمانان قرار مى گیرند، رابطه آنها به مجرد اسارت، با شوهرانشان قطع خواهد شد، درست همانند زن غیر مسلمانى که با اسلام آوردن رابطه او با شوهر سابقش (در صورت ادامه کفر او) قطع مى گردد، و در ردیف زنان بدون شوهر قرار خواهد گرفت. از اینجا روشن مى شود: اسلام به هیچ وجه اجازه نداده است مسلمانان با زنان شوهردار حتى از ملل و مذاهب دیگر ازدواج کنند، و به همین جهت، عده براى آنهامقرر ساخته و در دوران عده از ارتباط زناشوئى با آنها جلوگیرى نموده است. فلسفه این حکم، در حقیقت این است که: این گونه زنان، یا باید به محیط «کفر» بازگشت داده شوند. یا بدون «شوهر» همچنان در میان مسلمانان بمانند. و یا رابطه آنها با شوهران سابق قطع شود و بتوانند از نو ازدواج دیگرى نمایند. صورت اول بر خلاف اصول تربیتى اسلام، و صورت دوم ظالمانه است، بنابراین تنها راه، همان راه سوم است. از پاره اى از روایات که سند آن به «ابو سعید خدرى» صحابى معروف مى رسد، برمى آید که آیه فوق درباره اسراى غزوه «اوطاس نازل گردیده و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از اطمینان به این که زنان اسیر باردار نیستند به آنها اجازه داد با مسلمانان ازدواج کنند و یا همچون یک کنیز در اختیار آنها قرار گیرند 3 ـ این حدیث تفسیر بالا را نیز تأیید مى کند ـ . در جمله بعد، براى تأکید احکام گذشته که در مورد محارم و مانند آن وارد شده، مى فرماید: «اینها امورى است که خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است» (کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ). بنابراین، به هیچوجه قابل تغییر و عدول نیست. سپس مى گوید: غیر از این چند طایفه که در این آیه و آیات پیش گفته شد، مى توانید با سایر زنان، ازدواج کنید مشروط بر این که طبق قوانین اسلام باشد، توأم با عفت و پاکدامنى و دور از بى عفتى و ناپاکى صورت گیرد. مى فرماید: «اما زنان دیگر غیر از اینها (که گفته شد،) براى شما حلال است که با اموال خود، آنان را اختیار کنید، در حالى که پاکدامن باشید و از زنا، خوددارى کنید» (وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنینَ غَیْرَ مُسافِحینَ).
بنابراین «مُحْصِنینَ» در آیه فوق که اشاره به حال مردان است به معنى عفیفان و «غَیْرَ مُسافِحِیْنَ» تأکید آن است; زیرا ماده «سفاح» (بر وزن کتاب) به معنى زنا مى باشد و در اصل از «سفح» به معنى ریزش آب و یا اعمال بیهوده و بى رویه گرفته شده است و چون قرآن، در این گونه امور، همیشه از الفاظ کنائى استفاده مى کند آن را کنایه از آمیزش نامشروع گرفته است. جمله «أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ» اشاره به این است که: رابطه زناشوئى یا باید به ـ شکل ازدواج با پرداخت مهر باشد، و یا به شکل مالک شدن کنیز با پرداخت قیمت ضمناً تعبیر «غَیْرَ مُسافِحِیْنَ» در آیه فوق، شاید اشاره به این حقیقت نیز باشد که نباید هدف شما در مسأله ازدواج، تنها هوسرانى و ارضاى غریزه جنسى باشد، بلکه این امر حیاتى براى هدف عالیترى مى باشد که غریزه نیز در خدمت آن قرار گرفته، و آن بقاى نسل انسان و نیز حفظ او از آلودگى ها است. در قسمت بعد، اشاره به مسأله ازدواج موقت و به اصطلاح «متعه» کرده، مى فرماید: «زنانى را که متعه مى کنید، مهر آنها را به عنوان یک واجب باید بپردازید» (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً). از جمله فوق استفاده مى شود: اصل تشریع ازدواج موقت، قبل از نزول این آیه براى مسلمانان مسلّم بوده که در این آیه نسبت به پرداخت مهر آنها توصیه مى کند. بعد از ذکر لزوم پرداخت مهر، اشاره به این مطلب مى کند: اگر طرفین عقد، با رضایت خود مقدار مهر را بعداً کم و زیاد کنند مانعى ندارد، لذا مى فرماید: «و گناهى بر شما نیست در آنچه بعد از تعیین مهر با یکدیگر توافق کرده اید (بعداً مى توانید با توافق آن را کم یا زیاد کنید)» (وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ). بر این اساس مهر یک نوع بدهکارى است که با رضایت طرفین قابل تغییر است. (در این موضوع تفاوتى میان عقد موقت و دائم نیست، اگر چه آیه همان طور که گفتیم درباره ازدواج موقت بحث مى کند). احتمال دیگرى در تفسیر آیه فوق نیز هست و آن این که: مانعى ندارد پس از انجام ازدواج موقت، طرفین درباره اضافه کردن مدت ازدواج، و همچنین مبلغ مهر با هم توافق کنند، یعنى ازدواج موقت حتى قبل از پایان مدت، قابل تمدید است، به این ترتیب که زن و مرد با هم توافق مى کنند مدت را به در برابر اضافه کردن مبلغ مشخصى به مهر افزایش دهند (در روایات اهل بیت(علیهم السلام) نیز به این تفسیر اشاره شده است) احکامى که در آیه به آن اشاره شد، احکامى است که متضمن خیر و سعادت افراد بشر است; زیرا «خداوند از مصالح بندگان آگاه و در قانون گذارى خود حکیم است» (إِنَّ اللّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً).
از آنجا که موضوع ازدواج موقت از مباحث مهم تفسیرى و فقهى و اجتماعى است، لازم است از جهات ذیل مورد بررسى قرار گیرد: الف ـ قرائنى که در آیه فوق وجود دارد، دلالت آن را بر ازدواج موقت تأکید مى کند. ب ـ ازدواج موقت در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده و بعداً نسخ نشده است. ج ـ ضرورت اجتماعى این نوع ازدواج. د ـ پاسخ به پاره اى از اشکالات. درباره قسمت اول باید توجه داشت: اولاً ـ کلمه «متعه» که «اِسْتَمْتَعْتُمْ» از آن گرفته شده است، در اسلام به معنى ازدواج موقت است، و به اصطلاح در این باره حقیقت شرعیه مى باشد، گواه بر آن این است که این کلمه (متعه) با همین معنى در روایات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و کلمات صحابه مکرر به کار برده شده است ثانیاً ـ اگر این کلمه به معنى مزبور نباشد، باید به معنى لغوى آن یعنى «بهره گیرى» تفسیر شود، و در نتیجه معنى آیه چنین خواهد شد: «اگر از زنان دائم بهره گرفتید مهر آنها را بپردازید». در حالى که مى دانیم پرداختن مهر مشروط به بهره گیرى از زنان نیست، بلکه تمام مهر بنا بر مشهور 2 یا حداقل نیمى از مهر به مجرد عقد ازدواج دائم، واجب مى شود. ثالثاً ـ بزرگان «اصحاب» و «تابعین مانند «ابن عباس» دانشمند و مفسر معروف اسلام، «ابىّ بن کعب»، «جابر بن عبداللّه»، «عمران حصین»، «سعید بن جبیر»، «مجاهد»، «قتاده»، «سدّى» و گروه زیادى از مفسران اهل تسنن و تمام مفسران اهل بیت(علیهم السلام) همگى از آیه فوق، حکم ازدواج موقت را فهمیده اند تا آنجا که «فخر رازى» با تمام شهرتى که در موضوع اشکال تراشى در مسائل مربوط به شیعه دارد، بعد از بحث مشروحى درباره آیه مى گوید: ما بحث نداریم که از آیه فوق، حکم جواز «متعه» استفاده مى شود، ما مى گوئیم: حکم مزبور بعد از مدتى نسخ شده است. رابعاً ـ ائمه اهل بیت(علیهم السلام) که به اسرار وحى از همه آگاه تر بودند، متفقاً آیه را به همین معنى تفسیر فرموده اند و روایات فراوانى در این زمینه نقل شده، از جمله: از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: اَلْمُتْعَةُ نَزَلَ بِهَا الْقُرْآنُ وَ جَرَتْبِهَا السُّنَّةُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ: «حکم متعه در قرآن نازل شده و سنت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بر طبق آن جارى گردیده است» و از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که: در پاسخ سؤال «ابو بصیر» راجع به «متعه» فرمود: نَزَلَتْ فِى الْقُرْآنِ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیْضَهً...: «قرآن مجید در این باره نازل شده، آنجا که مى فرماید: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ...» و نیز از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که: در پاسخ شخصى به نام «عبداللّه بن عمیر لیثى» در مورد «متعه» فرمود: أَحَلَّهَا اللّهُ فِى کِتابِهِ وَ عَلى لِسانِ نَبِیِّهِ فَهِىَ حَلالٌ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ: «خداوند آن را در قرآن و بر زبان پیامبرش حلال کرده است و تا روز قیامت حلال مى باشد»
اتفاق عموم علماى اسلام، بلکه ضرورت دین بر این است که: ازدواج موقت در آغاز اسلام مشروع بوده، و گفتگو درباره دلالت آیه فوق بر مشروعیت متعه هیچ گونه منافاتى با مسلّم بودن اصل حکم ندارد. حتى مسلمانان در آغاز اسلام به آن عمل کرده اند و جمله معروفى که از «عمر» نقل شده: مُتْعَتانِ کانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّهِ وَ أَنَا مُحَرِّمُهُما وَ مُعاقِبٌ عَلَیْهِما مُتْعَةُ النِّساءِ وَ مُتْعَةُ الْحَجِّ: «دو متعه در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که من آنها را حرام کردم و بر آنها مجازات مى کنم، متعه زنان و متعه تمتع (که نوع خاصى از حج است) دلیل روشنى بر وجود این حکم در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) است منتها مخالفان این حکم، مدعى هستند بعداً نسخ و تحریم شده است. جالب توجه این که: روایات مورد ادعا درباره نسخ حکم مزبور، کاملاً مختلف و پریشان است. بعضى مى گویند: خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) این حکم را نسخ کرده و بنابراین ناسخ آن، سنت و حدیث پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. و بعضى مى گویند: ناسخ آن، آیه طلاق است: اِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ: «هنگامى که زنان را طلاق دادید باید طلاق در زمان مناسب عده باشد» در حالى که این آیه ارتباطى با مسأله مورد بحث ندارد; زیرا این آیه درباره طلاق بحث مى کند، در حالى که ازدواج موقت طلاق ندارد و جدائى آن به هنگام پایان مدت آن است. قدر مسلّم این است که: اصل مشروع بودن این نوع ازدواج در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) قطعى است و هیچ گونه دلیل قابل اعتمادى درباره نسخ شدن آن در دست نیست. بنابراین، طبق قانون مسلّمى که در علم اصول به ثبوت رسیده، باید حکم به بقاء این قانون کرد. جمله مشهورى که از «عمر» نقل شده نیز، گواه روشنى بر این حقیقت است که این حکم در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگز نسخ نشده است. بدیهى است هیچ کس جز پیامبر(صلى الله علیه وآله) حق نسخ احکام را ندارد، و تنها او است که مى تواند به فرمان خدا پاره اى از احکام را نسخ کند، و بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) باب نسخ به کلى مسدود مى شود، و گرنه هر کسى مى تواند به اجتهاد خود قسمتى از احکام الهى را نسخ نماید و دیگر چیزى به نام شریعت جاودان و ابدى باقى نخواهد ماند. و اصولاً اجتهاد در برابر سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجتهاد در مقابل نص است، که فاقد هر گونه اعتبار مى باشد. جالب این که: در «صحیح ترمذى» که از کتب صحاح معروف اهل تسنن است و همچنین از «دارقطنى» چنین مى خوانیم: کسى از اهل شام از «عبداللّه بن عمر» درباره حج تمتع سؤال کرد، او در جواب صریحاً گفت: این کار، حلال و خوب است. مرد شامى گفت: پدر تو از این عمل نهى کرده است. «عبداللّه بن عمر» برآشفت و گفت: اگر پدرم از چنین کارى نهى کند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را اجازه دهد، آیا سنت مقدس پیامبر(صلى الله علیه وآله) را رها کنم و از گفته پدرم پیروى کنم؟ برخیز و از نزد من دور شو ! - 3 نظیر این روایت درباره ازدواج موقت از «عبداللّه بن عمر» از «صحیح ترمذى» به همان صورت که در بالا خواندیم نقل شده است و نیز از «محاضرات راغب» نقل شده که: یکى از مسلمانان اقدام به ازدواج موقت مى کرد از او پرسیدند: حلال بودن این کار را از چه کسى گرفتى؟ گفت: از «عمر»! با تعجب گفتند: چگونه چنین چیزى ممکن است با این که «عمر» از آن نهى کرد و حتى تهدید به مجازات نمود؟ گفت: بسیار خوب، من هم به همین جهت مى گویم; زیرا «عمر» مى گفت: پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را حلال کرده و من حرام مى کنم. من مشروعیت آن را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى پذیرم، اما تحریم آن را از هیچ کس نخواهم پذیرفت!
مطلب دیگرى که در اینجا لازم به یادآورى است، این است که: ادعا کنندگان نسخ این حکم با مشکلات مهمى رو به رو هستند: نخست این که: در روایات متعددى از منابع اهل تسنن تصریح شده که این حکم در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)هرگز نسخ نشد، بلکه در زمان «عمر» از آن نهى گردید، بنابراین طرفداران نسخ باید پاسخى براى این همه روایات پیدا کنند. این روایات بالغ بر بیست و چهار روایت است، که «علامه امینى» در «الغدیر»، جلد ششم، آنها را مشروحاً بیان کرده است، که به دو نمونه آن ذیلاً اشاره مى شود: 1 ـ در «صحیح مسلم» از «جابر بن عبداللّه انصارى» نقل شده که مى گفت: ما در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) به طور ساده اقدام به ازدواج موقت مى کردیم و این وضع ادامه داشت تا این که «عمر» در مورد «عمرو بن حریث» از این کار (به طور کلى) جلوگیرى کرد 2 ـ و در حدیث دیگرى در کتاب «موطّأ» مالک و «سنن کبرا» ى بیهقى از «عروة بن زبیر» نقل شده که: زنى به نام «خوله بنت حکیم» در زمان «عمر» بر او وارد شد و خبر داد که یکى از مسلمانان به نام «ربیعة بن امیه» اقدام به متعه کرده است. او گفت: اگر قبلاً از این کار نهى کرده بودم، او را سنگسار مى کردم (ولى از هم اکنون از آن جلوگیرى مى کنم!) در کتاب «بدایة المجتهد» تألیف «ابن رشد اندلسى» نیز مى خوانیم: «جابر ابن عبداللّه انصارى» مى گفت: «ازدواج موقت در میان ما در عهد پیامبر(صلى الله علیه وآله) و در خلافت ابوبکر و نیمى از خلافت عمر، معمول بود سپس عمر از آن نهى کرد» مشکل دیگر این که: روایاتى که حکایت از نسخ این حکم در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى کند، بسیار پریشان و ضد و نقیضند. بعضى مى گوید: در جنگ خیبر نسخ شده. بعضى دیگر در روز فتح «مکّه». بعضى در جنگ تبوک. و بعضى در جنگ اوطاس، و مانند آن. بنابراین، به نظر مى رسد: روایات نسخ، همه مجعول بوده باشد، که این همه با یکدیگر تناقض دارند. از آنچه گفتیم روشن مى شود: این که نویسنده تفسیر «المنار» مى گوید: «ما سابقاً در جلد سوم و چهارم مجله المنار، تصریح کرده بودیم که عمر از متعه نهى کرد، ولى بعداً به اخبارى دست یافتیم که نشان مى دهد در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)نسخ شده نه در زمان عمر، و لذا گفته سابق خود را اصلاح کرده و از آن استغفار مى کنیم» سخنى تعصب آمیز است; زیرا در برابر روایات ضد و نقیضى که نسخ حکم را در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) اعلام مى کند روایاتى داریم که صراحت در ادامه آن تا زمان عمر دارد. بنابراین، نه جاى عذر خواهى است، و نه استغفار، و شواهدى که در بالا ذکر کردیم نشان مى دهد: گفتار اول او مقرون به حقیقت بوده است نه گفتار دوم! ناگفته پیدا است، نه «عمر» و نه هیچ شخص دیگر و حتى ائمه اهل بیت(علیهم السلام)که جانشینان اصلى پیامبرند، نمى توانند احکامى را که در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) بوده، نسخ کنند و اصولاً نسخ بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بسته شدن باب وحى، مفهوم ندارد، و این که بعضى کلام «عمر» را حمل بر اجتهاد کرده اند، جاى تعجب است; زیرا اجتهاد در برابر «نص» ممکن نیست. و عجیب تر این که: جمعى از فقهاى اهل تسنن آیات مربوط به احکام ازدواج ـ مانند آیه 6 سوره «مؤمنون» ـ را ناسخ آیه فوق که درباره متعه است دانسته اند، گویا تصور کرده اند: ازدواج موقت اصلاً ازدواج نیست، در حالى که به طور مسلّم یکى از اقسام ازدواج است.
این یک قانون کلى و عمومى است که اگر به غرائز طبیعى انسان، به صورت صحیحى پاسخ گفته نشود، براى اشباع آنها، متوجه طرق انحرافى خواهد شد; زیرا این حقیقت قابل انکار نیست که غرائز طبیعى را نمى توان از بین برد، و فرضاً هم بتوانیم از بین ببریم، چنین اقدامى عاقلانه نیست; زیرا این کار یک نوع مبارزه با قانون آفرینش است. بنابراین، راه صحیح آن است که: آنها را از طریق معقولى اشباع و از آنها در مسیر سازندگى بهره بردارى کنیم. این موضوع را نیز نمى توان انکار کرد که غریزه جنسى، یکى از نیرومندترین غرائز انسانى است، تا آنجا که پاره اى از روانکاوان آن را تنها غریزه اصیل انسان مى دانند و تمام غرائز دیگر را به آن باز مى گردانند. اکنون این سؤال پیش مى آید: در بسیارى از شرائط و محیط ها، افراد فراوانى در سنین خاصى قادر به ازدواج دائم نیستند، یا افراد متأهل در مسافرت هاى طولانى و یا ماموریت ها با مشکل عدم ارضاى غریزه جنسى رو به رو مى شوند. این موضوع مخصوصاً در عصر ما که سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصیل و مسائل پیچیده اجتماعى بالا رفته، و کمتر جوانى مى تواند در سنین پائین یعنى در داغ ترین دوران غریزه جنسى اقدام به ازدواج کند، شکل حادترى به خود گرفته است. با این وضع چه باید کرد؟ آیا باید مردم را به سرکوب کردن این غریزه (همانند راهبان و راهبه ها) تشویق نمود؟ یا این که آنها را در برابر بى بند و بارى جنسى آزاد گذاشت، و همان صحنه هاى زننده و ننگین کنونى را مجاز دانست؟ و یا این که راه سومى را در پیش بگیریم که نه مشکلات ازدواج دائم را به بار آورد و نه آن بى بند و بارى جنسى را؟ خلاصه این که: «ازدواج دائم» نه در گذشته و نه در امروز، به تنهائى جوابگوى نیازمندى هاى جنسى همه طبقات مردم نبوده و نیست، و ما بر سر دو راهى قرار داریم: یا باید «فحشاء» را مجاز بدانیم (همان طور که دنیاى مادى امروز عملاً بر آن صحه گذارده و آن را به رسمیت شناخته). و یا طرح ازدواج موقت را بپذیریم. معلوم نیست آنها که با ازدواج موقت و فحشاء مخالفند چه جوابى براى این سؤال فکر کرده اند؟! طرح ازدواج موقت، نه شرائط سنگین ازدواج دائم را دارد که با عدم تمکن مالى یا اشتغالات تحصیلى و مانند آن نسازد، و نه زیان هاى فجایع جنسى و فحشاء را در بر دارد.
منتها در اینجا اشکالاتى مى شود که باید به طور فشرده به آنها پاسخ گفت: الف ـ گاهى مى گویند: چه تفاوتى میان «ازدواج موقت» و «فحشاء» وجود دارد؟ هر دو «خودفروشى» در برابر پرداختن مبلغى محسوب مى شوند و در حقیقت این نوع ازدواج نقابى است بر چهره فحشاء و آلودگى هاى جنسى! تنها تفاوت آن دو، در ذکر دو جمله ساده، یعنى اجراى صیغه است. پاسخ: آنها که چنین مى گویند، گویا اصلاً از مفهوم ازدواج موقت آگاهى ندارند; زیرا ازدواج موقت تنها با گفتن دو جمله تمام نمى شود، بلکه مقرراتى همانند ازدواج دائم دارد، یعنى چنان زنى در تمام مدت ازدواج موقت، منحصراً در اختیار این مرد باید باشد، و به هنگامى که مدت پایان یافت باید عده نگاه دارد، یعنى حد اقل چهل و پنج روز باید از اقدام به هر گونه ازدواج با شخص دیگرى خوددارى کند، تا اگر از مرد اول باردار شده وضع او روشن گردد، حتى اگر با وسائل جلوگیرى اقدام به جلوگیرى از انعقاد نطفه کرده، باز هم رعایت این مدت واجب است. و اگر از او صاحب فرزندى شد باید همانند فرزند ازدواج دائم مورد حمایت قرار گیرد و تمام احکام فرزند بر او جارى خواهد شد. در حالى که در فحشاء هیچ یک از این شرائط و قیود وجود ندارد. آیا این دو را با یکدیگر هرگز مى توان مقایسه نمود؟ البته ازدواج موقت، از نظر مسأله ارث (در میان زن و شوهر ) و نفقه و پاره اى از احکام دیگر تفاوت هائى با ازدواج دائم دارد، ولى این تفاوت ها هرگز آن را در ردیف فحشاء قرار نخواهد داد، و در هر حال شکلى از ازدواج است با مقررات ازدواج. ب ـ «ازدواج موقت» سبب مى شود بعضى از افراد هوسباز از این قانون سوء استفاده کرده و هر نوع فحشاء را در پشت این پرده انجام دهند، تا آنجا که افراد محترم، هرگز تن به ازدواج موقت نمى دهند، و زنان با شخصیت از آن ابا دارند. پاسخ: سوء استفاده از کدام قانون در دنیا نشده است؟ آیا باید جلو یک قانون فطرى و ضرورت اجتماعى را به خاطر سوء استفاده گرفت؟ یا جلو سوء استفاده کنندگان را؟! اگر فرضاً عده اى از زیارت خانه خدا سوء استفاده کردند و در این سفر اقدام به فروش مواد مخدر کردند، آیا باید جلو مردم را از شرکت در این کنگره عظیم اسلامى بگیریم؟ یا جلو سوء استفاده کنندگان را؟! و اگر ملاحظه مى کنیم: امروز افراد محترم استفاده از این قانون اسلامى را کراهت دارند، عیب قانون نیست، عیب عمل کنندگان به قانون، و یا صحیح تر، سوء استفاده کنندگان از آن است. اگر در جامعه امروز، هم ازدواج موقت به صورت سالم در آید و حکومت اسلامى تحت ضوابط و مقررات خاص، این موضوع را به طور صحیح پیاده کند، هم جلو سوء استفاده ها گرفته خواهد شد و هم افراد محترم (به هنگام ضرورت هاى اجتماعى) از آن کراهت نخواهند داشت. ج ـ مى گویند: ازدواج موقت سبب مى شود افراد بى سرپرست همچون فرزندان نامشروع تحویل به جامعه داده شود! پاسخ: از آنچه گفتیم، جواب این ایراد کاملاً روشن شد; زیرا فرزندان نامشروع از نظر قانونى نه وابسته به پدرند و نه مادر، در حالى که فرزندان ازدواج موقت کمترین و کوچک ترین تفاوتى با فرزندان ازدواج دائم، حتى در میراث و سایر حقوق اجتماعى ندارند. گویا عدم توجه به این حقیقت، سرچشمه اشکال فوق شده است.
در پایان این سخن، یادآورى مطلبى که «برتراند راسل» دانشمند معروف «انگلیسى» در کتاب «زناشوئى و اخلاق» تحت عنوان «زناشوئى آزمایشى» آورده است، مفید به نظر مى رسد: او پس از ذکر طرح یکى از قضات محاکم جوانان به نام «بن بى لیندسى» در مورد «زناشوئى دوستانه» یا زناشوئى آزمایشى چنین مى نویسد: «طبق طرح «لیندسى»، جوانان باید قادر باشند در یک نوع زناشوئى جدید وارد شوند که با زناشوئى هاى معمولى (دائم) از سه جهت تفاوت دارد: نخست این که: طرفین قصد بچه دار شدن نداشته باشند، از اینرو باید بهترین طرق پیشگیرى از باردارى را به آنها بیاموزند. دیگر این که: جدائى آنها به آسانى صورت پذیرد. و سوم این که: پس از طلاق، زن هیچگونه حق نفقه نداشته باشد». «راسل» بعد از ذکر پیشنهاد «لیندسى» که خلاصه آن در بالا بیان شد، چنین مى گوید: «من تصور مى کنم: اگر چنین امرى به تصویب قانونى برسد، گروه کثیرى از جوانان از جمله دانشجویان دانشگاه ها تن به ازدواج موقت بدهند و در یک زندگى مشترک موقتى پاى بگذارند، زندگى که متضمن آزادى است و رها از بسیارى نابسامانى ها و روابط جنسى پر هرج و مرج فعلى مى باشد» همان طور که ملاحظه مى کنید: طرح فوق درباره ازدواج موقت از جهات زیادى همانند طرح اسلام است، منتها شرائط و خصوصیاتى که اسلام براى ازدواج موقت آورده از جهات زیادى روشن تر و کامل تر است. در ازدواج موقت اسلامى، هم جلوگیرى از فرزند کاملاً بى مانع است، هم جدا شدن آسان و هم نفقه واجب نیست.
ترجمه ۱۰ ـ کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و ستم مى خورند، (در حقیقت،) تنها آتش مى خورند; و به زودى در شعله هاى آتش (دوزخ) مى سوزند.
تفسیر در آغاز سوره گفتیم آیات این سوره به منظور پى ریزى یک اجتماع سالم نازل شده، و به همین دلیل، قبلاً رسوبات دوران جاهلیت و خلافکارى هاى آن زمان را که در دل بعضى از تازه مسلمان ها وجود داشت، از میان مى برد تا زمینه براى یک اجتماع سالم فراهم آورد. چه عمل زشتى بدتر از خوردن مال یتیمان است؟! لذا در آغاز این سوره، تعبیرات شدیدى پیرامون تصرف هاى ناروا در اموال یتیمان دیده مى شود که صریح ترین آنها آیه فوق است. این آیه مى گوید: «کسانى که اموال یتیمان را به نا حق تصرف مى کنند و مى خورند، (در حقیقت) تنها آتش مى خورند» (إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً). نظیر این تعبیر در سراسر قرآن مجید، تنها در یک مورد دیگر دیده مى شود، و آن درباره کسانى است که با کتمان حقایق و تحریف آیات الهى، منافعى به دست مى آورند، که درباره آنها نیز مى فرماید: اِنَّ الَّذِیْنَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیْلاً أُولئِکَ ما یَأکُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ اِلاَّ النّارَ: «کسانى که آیات خدا را کتمان مى کنند و به وسیله آن درآمد نا چیزى فراهم مى نمایند، آنها جز آتش چیزى نمى خورند . سپس در پایان آیه مى فرماید: علاوه بر این که آنها در همین جهان در واقع آتش مى خورند، «به زودى در جهان دیگر داخل در آتش برافروخته اى مى شوند» که آنها را به شدت مى سوزاند (وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً). «سَیَصْلى» در اصل، از ماده «صَلْى» (بر وزن درد) به معنى داخل شدن در آتش و سوختن است، و «سَعِیْر» به معنى آتش شعلهور است. از این آیه چنین استفاده مى شود که اعمال ما علاوه بر چهره ظاهرى خود، یک چهره واقعى نیز دارد که در این جهان از نظر ما پنهان است، این چهره هاى درونى، در جهان دیگر ظاهر مى شوند و مسأله تجسم اعمال را تشکیل مى دهند. قرآن در این آیه مى گوید: آنها که مال یتیم را مى خورند، گرچه چهره ظاهرى عملشان بهره گیرى از غذاهاى لذیذ و رنگین است، اما چهره واقعى این غذاها آتش سوزان است، و همین چهره است که در قیامت آشکار مى شود. چهره واقعى عمل، همیشه تناسب خاصى با کیفیت ظاهرى عمل دارد، همان گونه که خوردن مال یتیم و غصب حقوق او، قلب او را مى سوزاند و روح او را آزار مى دهد، چهره واقعى این عمل آتش سوزان است. توجه به این موضوع (چهره هاى واقعى اعمال) براى کسانى که ایمان به این حقایق دارند، بهترین مانع از انجام کارهاى خلاف است. آیا کسى پیدا مى شود که با دست خود پاره هاى آتش را برداشته و در میان دهان بگذارد و ببلعد؟ همچنین ممکن نیست افراد با ایمان مال یتیم را به ناحق بخورند. اگر مى بینیم مردان خدا حتى فکر معصیت به خود راه نمى دادند، یک دلیل آن، همین بوده که آنها بر اثر قدرت علم و ایمان و پرورش هاى اخلاقى، چهره هاى واقعى اعمال را مى دیدند و هرگز فکر انجام کار بد را نمى کردند. یک کودک نادان و بى اطلاع، ممکن است مجذوب جلوه هاى زیباى یک شعله آتش سوزان شود و دست در آن فرو برد، اما یک انسان فهمیده که سوزندگى آتش را بارها آزموده است، حتى چنین خیالى را نمى کند. احادیث و روایات در نکوهش تجاوز به اموال یتیمان بسیار زیاد و تکان دهنده است و حتى کمترین تعدى به اموال یتیمان مشمول این حکم معرفى شده در حدیثى از امام باقر یا امام صادق(علیهما السلام) نقل شده: کسى سؤال کرد این مجازات آتش درباره چه مقدار از غصب مال یتیم است؟ فرمود: «در برابر دو درهم»
{هیچ بشری را نرسد که خدا، جز به وحى يا از پشت حجاب، با او سخن گوید؛ يا رسولى مىفرستد و به فرمان خود آنچه را بخواهد وحى مىكند؛ چرا كه او بلند مقام و حكيم است} (سوره مبارکه شوری آیه ۵۱)
از القاب مبارک حضرت مولانا بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) «المُحتَجِب» است؛ آن وجود مقدسی که در پس پرده و حجاب قرار داشته و در نهان و پوشیده می باشند.
«محتجب» یکی از أسماء حسنای الهی است ؛ چنانکه در ادعیه مأثوره وارد شده است:
سبْحَانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لَا يُرَى سُبْحَانَ مِنْ اسْتَتَرَ بِالضِّيَاءِ فَلَا شَيْءٌ يُدْرِكُه (۱) منزه است خدایی که محتجب است و دیده نمی شود
و نیز حضرت صادق الائمه (علیه السلام) در یکی از خطب شریفشان فرمودند:
الحمد لله ... المحتجب بالنور دون خلقه (۲) : حمد و سپاس مخصوص خدایی است که.. به واسطه نور، از خلقش در حجاب و پرده قرار دارد.
این اسم از اسماء حسنای الهی، در وجود حضرت غیب هو، بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) به ظهور اکمل رسیده است؛ چنانکه در فرازهای زیارات مخصوصه آن حضرت وارد شده است:
يا مُحْتَجِباً عَنْ كُلِّ عَيْنٍ: اى آنكه از چشمها پنهانى (۳)
الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْینِ الظّالِمِینَ : آن امامی که از چشم ظالمان در پرده و حجاب قرار گرفته است (۴)
در تبیین نام «محتجب» از اسماء الله الحسني، از حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مروی است که فرمودند:
حجاب و پرده بر خلق به جهت بسیاری گناهان ایشان است؛ در حالی که هیچ شئ پوشیده ای از حضرت حق، در ساعتهای شب و روز، پوشیده و پنهان نمیباشد.
منابع (۱).الدعوات (للراوندي) / سلوة الحزين ؛ النص ؛ ص۹۲ [تسبيح حضرت امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام در روز هشتم ماه] ؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ؛ ج۱ ؛ ص۲۶۶ (۲). إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ؛ ج۱ ؛ ص۱۴۶ ؛ الوافي ؛ ج۲۱ ؛ ص۳۹۱ (۳). صحیفه مهدیه ص ۲۸۳ (۴). مفاتیح الجنان [زیارت حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) در اشاره به فرزندشان حضرت حجة إبن الحسن المهدي (أرواحنافداه)] (۵).بحارالأنوار، ج۳، ص۳۷
ترجمه ۸ ـ و اگر به هنگام تقسیم (ارث)، خویشاوندان (و طبقه اى که ارث نمى برند،) و یتیمان و مستمندان، حضور داشته باشند، چیزى از آن اموال را به آنها بدهید! و با آنان به طور شایسته سخن بگوئید!
تفسیر این آیه مسلماً بعد از قانون تقسیم ارث نازل شده; زیرا مى فرماید: «هر گاه در مجلس تقسیم ارث، خویشاوندان، یتیمان و مستمندان حاضر شدند، چیزى از آن به آنها بدهید» (وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ). بنابراین، محتواى آیه یک حکم اخلاقى و استحبابى درباره طبقاتى است که با وجود طبقات نزدیک تر، از ارث بردن محرومند. آیه مى گوید: اگر در مجلس تقسیم ارث، جمعى از خویشاوندان درجه دو یا سه و همچنین بعضى از یتیمان و مستمندان حضور داشته باشند، چیزى از مال به آنها بدهید، و به این ترتیب جلو تحریک حس حسادت و کینه توزى آنها را ـ که ممکن است بر اثر محروم بودن از ارث، شعلهور گردد ـ بگیرید و پیوند خویشاوندى انسانى خود را به این وسیله محکم کنید. گرچه کلمه «یَتامى» و «مساکین» به طور مطلق ذکر شده، ولى ظاهراً منظور از آن ایتام و نیازمندان فامیل است; زیرا طبق قانون ارث، با بودن طبقات نزدیک تر، طبقات دورتر، از ارث بردن محرومند. بنابراین، اگر آنها در چنان جلسه اى حاضر باشند، سزاوار است هدیه مناسبى (که تعیین مقدار آن فقط بستگى به اراده وارثان دارد و از مال وارثان کبیر خواهد بود) به آنها داده شود. جمعى از مفسران احتمال داده اند: منظور از ایتام و مساکین در آیه هر گونه یتیم و نیازمندى است، خواه از خویشاوندان میت باشد، یا غیر آنها، ولى این احتمال بعید به نظر مى رسد; زیرا افراد بیگانه معمولاً راهى در این جلسات فامیلى ندارند. بعضى از مفسران نیز معتقدند: آیه، یک حکم وجوبى را بیان مى کند، نه استحبابى، ولى آن نیز بعید است; زیرا اگر آنها حق واجبى داشتند، لازم بود مقدار و حدود آن تعیین گردد، در حالى که به اختیار وارثان حقیقى واگذار شده است. در پایان آیه دستور مى دهد: «با این دسته از محرومان، با زبان خوب و طرز شایسته صحبت کنید» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً). یعنى علاوه بر جنبه کمک مادى از سرمایه هاى اخلاقى خود نیز براى جلب محبت آنها استفاده کنید، تا هیچگونه ناراحتى در دل آنها باقى نماند، و این دستور نشانه دیگرى بر استحبابى بودن حکم فوق است. از آنچه گفتیم، این مطلب نیز روشن شد که هیچ دلیلى ندارد بگوئیم: حکم آیه فوق به وسیله آیاتى که سهام ارث را تعیین مى کند، نسخ شده است; زیرا هیچ گونه تضادى میان آن آیات و این آیه نیست.
لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الرِّزْقِ فَتُحْرَمُوا كَثِيرَه؛ رزق و روزی کم را ناچیز نشماریدزیرا این کار، شما را از رزق و روزی فراوان منع می کند(بحارالانوار،ج75،ص347)
ترجمه ۵ ـ اموال خود را، که خداوند وسیله قوام زندگى شما قرار داده، به دست سفیهان نسپارید; و از آن، به آنها روزى دهید! و لباس بر آنان بپوشانید و با آنها سخن شایسته بگوئید! ۶ ـ و یتیمان را چون به حد بلوغ برسند، بیازمائید! اگر در آنها رشد (کافى) یافتید، اموالشان را به آنها بدهید! و پیش از آن که بزرگ شوند، اموالشان را از روى اسراف نخورید! هر کس که بى نیاز است، (از برداشت حق الزحمه) خوددارى کند; و آن کس که نیازمند است، به طور شایسته (و مطابق زحمتى که مى کشد،) از آن بخورد. و هنگامى که اموالشان را به آنها باز مى گردانید، شاهد بگیرید! (اگر چه) خداوند براى محاسبه کافى است.
تفسیر دنبال بحثى که در آیات پیش درباره یتیمان گذشت، آیات فوق آن را تکمیل مى کند. نخست مى فرماید: «اموال و ثروت هاى خود را به دست افراد سفیه نسپارید» (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ) و بگذارید در مسائل اقتصادى رشد پیدا کنند تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگیرد. «راغب» در کتاب «مفردات» مى گوید: «سَفَه» (بر وزن هدف) در اصل، یک نوع کم وزنى و سبکى بدن است، به طورى که به هنگام راه رفتن تعادل حفظ نشود، و به همین جهت به افسار که ناموزون است و دائماً در حال حرکت است، «سفیه» گفته مى شود، سپس به همین تناسب در افرادى که رشد فکرى ندارند، به کار رفته است، خواه سبکى عقل آنها در امور مادى باشد یا در امور معنوى. ولى روشن است: منظور از سفاهت در آیه فوق، عدم رشد کافى در خصوص امور مالى است، به طورى که شخص نتواند سرپرستى اموال خود را بر عهده گیرد، و در مبادلات مالى منافع خود را تأمین نماید، و به اصطلاح، کلاه سرش برود، شاهد این سخن در آیه دوم است، که مى گوید: فَاِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا اِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ: «اگر آنها را رشید یافتید اموالشان را به دستشان بسپارید». بنابراین، آیه فوق با این که درباره یتیمان بحث مى کند، یک حکم کلى و عمومى براى همه موارد در بر دارد، که انسان نباید در هیچ حال و در هیچ مورد، اموالى که تحت سرپرستى او است و یا زندگى او به نوعى به آن بستگى دارد به دست افراد کم عقل و غیر رشید بسپارد، و در این موضوع فرقى در میان اموال شخصى و اموال عمومى (اموال حکومت اسلامى) نیست. گواه بر این موضوع علاوه بر وسعت مفهوم آیه، و مخصوصاً کلمه «سفیه» روایاتى است که از پیشوایان اسلام در این زمینه نقل شده است. مثلاً: در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: شخصى به نام ابراهیم بن عبد الحمید مى گوید: از امام(علیه السلام) تفسیر آیه «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمْ» را پرسیدم فرمود: «شراب خواران سفیهند و نباید اموالتان را به آنها بسپارید»! 1 در روایت دیگرى نیز از انتخاب «شارب الخمر» به عنوان امین امور مالى نهى شده است، خلاصه، شرابخوار در روایات کراراً به سفاهت توصیف شده این تعبیر شاید به خاطر آن باشد که شخص شرابخوار، هم سرمایه مادى خود را از دست مى دهد، و هم سرمایه معنوى را، چه سفاهتى از این بالاتر که انسان پول بدهد، عقل و هوش خود را نیز بدهد و دیوانگى خریدارى کند؟ قواى مختلف بدنى را نیز بر سر این کار بگذارد و زیان هاى اجتماعى فراوانى به بار آورد؟! در روایت دیگرى تمام افرادى که به جهتى از جهات قابل اعتماد نیستند «سفیه» نامیده شده اند، و از سپردن اموال (شخصى و عمومى) به آنها نهى شده است: «یونس بن یعقوب» مى گوید: از امام جعفر صادق(علیه السلام) تفسیر آیه «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمْ» را پرسیدم، فرمود: مَنْ لا تَثِقُ بِهِ: «سفیه کسى است که مورد اعتماد نباشد»
از این روایات برمى آید که «سفیه» معنى وسیعى دارد و از سپردن اموال عمومى و خصوصى به آنها نهى شده است، منتها این نهى در بعضى از موارد به عنوان تحریم است و در پاره اى از موارد که درجه سفاهت شدید نیست، به معنى کراهت است. در اینجا یک سؤال پیش مى آید و آن این که: اگر آیه در مورد اموال یتیمان است، چرا أَمْوالَکُمْ: «ثروت هاى شما» گفته شده، نه أَمْوالَهُمْ: «ثروت هاى آنها»؟ ممکن است نکته این تعبیر بیان این مسأله مهم اجتماعى و اقتصادى باشد، که اسلام همه افراد جامعه را یکى مى داند، به طوریکه مصلحت و منفعت یک فرد نمى تواند از منافع دیگر آن جدا باشد. همچنین زیان یک فرد عین زیان یک جامعه است. بنابراین، به خاطر همین موضوع به جاى «ضمیر غائب»، «ضمیر مخاطب» قرار داده شده، یعنى این اموال در حقیقت فقط متعلق به ایتام نیست، بلکه به شما هم مربوط است، و اگر زیانى به آن متوجه شود به طور غیر مستقیم متوجه شما شده است، لذا در نگهدارى آن باید مراقبت کامل داشته باشید. درباره این تعبیر، تفسیر دیگرى نیز هست و آن این که: مقصود از «أَمْوالَکُمْ» اموال خود سرپرستان است نه اموال یتیمان، یعنى اگر شما مى خواهید به افراد یتیم که هنوز رشد کافى نیافته اند کمک کنید، لازم نیست تحت تأثیر عواطف حساب نشده، اموالى به دست آنها بسپارید و آنها را به کارهایى بگمارید که از آنها ساخته نیست، بلکه به جاى این کار غیر عاقلانه، بهتر است غذا، لباس و مسکن آنها را تأمین کنید، تا بالغ و رشید شوند. در واقع این یک درس بزرگ اجتماعى است که قرآن به ما مى دهد که افراد «قاصر و ناتوان» را به خاطر کمک به شخص آنها به کارهائى که قدرت انجام آن را ندارند نگماریم; زیرا اگر این کار منفعت جزئى براى آنها داشته باشد ممکن است زیان هاى کلى براى اجتماع به بار آورد. بلکه باید از طریق کمک هاى بلاعوض و کارهاى سبک و کوچک آنها را اداره کرد. از اینجا روشن مى شود این که: بعضى از کوته فکران افراد ضعیف و ناتوان را به پست هاى تبلیغى و مذهبى براى کمک و ارفاق به آنها انتخاب مى کنند، یکى از زیان بارترین و نابخردانه ترین کارهاست. در جمله بعد، قرآن تعبیر جالبى درباره اموال و ثروت ها کرده، مى فرماید: «این سرمایه هاى شما که قوام زندگانى و اجتماع شما به آن است و بدون آن نمى توانید کمر راست کنید» به دست سفیهان و اسراف کاران نسپارید (الَّتی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیاماً). از این تعبیر به خوبى اهمیتى را که اسلام براى مسائل مالى و اقتصادى قائل است روشن مى شود، و به عکس آنچه در «انجیل» کنونى مى خوانیم که: «شخص پولدار هرگز وارد ملکوت آسمان ها نمى شود اسلام مى گوید: ملتى که فقیر باشد هرگز نمى تواند کمر راست کند و عجب این است که: آنها با آن تعلیمات غلط به کجا رسیده اند، و ما با این تعلیمات عالى در چه مرحله اى سیر مى کنیم؟ در حقیقت آنها از آن خرافات فاصله گرفته اند و به جائى رسیده اند و ما هم از این تعلیمات عالى دور مانده ایم و چنین سرگردان شده ایم! در پایان آیه دو دستور مهم درباره یتیمان مى دهد: نخست این که: «خوراک و پوشاک آنها را از طریق اموالشان تأمین کنید» (وَ ارْزُقُوهُمْ فیها وَ اکْسُوهُمْ). تا با آبرومندى بزرگ شوند و به حد بلوغ برسند. جالب این که در این آیه تعبیر به «فِیْها» (در اموالشان) شده است، نه «مِنْها» (از اموالشان)، مفهوم این تعبیر این است که: «زندگى یتیمان را از درآمد اموال و سرمایه هاى آنها تأمین نمائید; زیرا اگر گفته بود زندگى آنها را از سرمایه هایشان تأمین کنید»، مفهومش این بود که: از اصل سرمایه تدریجاً برداشته شود، و طبعاً هنگامى که به بلوغ مى رسیدند، شاید قسمت مهم سرمایه خود را از دست داده بودند، ولى قرآن با عوض کردن تعبیر، به سرپرستان توصیه کرده کوشش کنند براى اموال یتیمان، منافع و درآمدى حد اقل به اندازه نیازمندى هاى آنها درست کنند، تا سرمایه اصلى آنها حفظ گردد. دیگر این که آیه مى گوید: «با یتیمان به طور شایسته سخن گوئید» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً). یعنى با عبارات و سخنان دلنشین و شایسته، هم کمبود روانى آنها را برطرف سازید و هم به «رشد عقلى» آنها کمک کنید، تا به موقع بلوغ از رشد عقلى کافى برخوردار باشند، و به این ترتیب، برنامه سازندگى شخصیت آنها نیز جزء وظائف سرپرستان خواهد بود.
پس از آن در آیه بعد، دستور دیگرى درباره یتیمان و سرنوشت اموال آنها داده، مى فرماید: «یتیمان را بیازمائید تا هنگامى که به حد بلوغ برسند» (وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ). «اگر در این موقع در آنها رشد کافى براى اداره اموال خود یافتید، ثروت آنها را به آنها بازگردانید» (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ). سپس بار دیگر به سرپرستان تأکید مى کند: «به هیچ عنوانى اموال یتیمان را حیف و میل نکنید، و پیش از آن که بزرگ شوند سرمایه آنها را از بین نبرید» (وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا). و دیگر این که: سرپرستان ایتام اگر متمکن و ثروتمندند نباید به هیچ عنوانى از اموال ایتام استفاده کنند و اگر فقیر و نادار باشند، تنها مى توانند (در برابر زحماتى که به خاطر حفظ اموال یتیم متحمل مى شوند) با رعایت عدالت و انصاف، حق الزحمه خود را از اموال آنها بردارند، لذا مى فرماید: «هر کس که بى نیاز است از برداشت حق الزحمه خوددارى کند و آن کس که نیازمند است به طور شایسته از آن بخورد» (وَ مَنْ کانَ غَنِیّاً فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ). در این زمینه، روایاتى نیز وارد شده و مضمون آیه را چنان که گفته شد، توضیح داده است، از جمله در روایتى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: فَذلِکَ رَجُلٌ یَحْبِسُ نَفْسَهُ عَنِ الْمَعِیْشَةِ فَلا بَأْسَ أَنْ یَأْکُلَ بِالْمَعْرُوفِ اِذا کانَ یُصْلِحُ لَهُمْ فَاِنْ کانَ الْمالُ قَلِیْلاً فَلا یَأْکُلْ مِنْهُ شَیْئاً : «منظور کسى است که سرپرستى مال یتیم، او را از رسیدگى به زندگى خویش باز داشته، در این صورت مى تواند به اندازه مناسب و شایسته از مال یتیم استفاده کند، و این در صورتى است که به صلاح یتیم باشد، اما اگر ثروت یتیم کم باشد (و طبعاً سرپرستى آن، نیز وقت زیادى را اشغال نمى کند) در این صورت چیزى از مال یتیم برندارد» آن گاه به آخرین حکم درباره اولیاء ایتام، اشاره کرده، مى فرماید: «هنگامى که مى خواهید اموال آنها را به دست آنها بسپارید گواه بگیرید» (فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ) تا جاى اتهام و نزاع و گفتگو باقى نماند. و در پایان آیه توجه مى دهد: بدانید که حساب کننده واقعى خدا است و مهم تر از هر چیز این است که حساب شما نزد او روشن باشد، او است که اگر خیانتى از شما سرزند و بر گواهان مخفى ماند به حساب آن رسیدگى خواهد کرد، مى فرماید: «خداوند براى محاسبه کافى است» (وَ کَفى بِاللّهِ حَسیباً).
۱-از تعبیر به «حتّى» استفاده مى شود که باید آزمایش یتیمان، پیش از رسیدن به حد بلوغ و به صورت مکرر و مستمر انجام شود، تا هنگامى که در آستانه بلوغ قرار گرفتند، وضع آنها کاملاً از نظر رشد عقلى براى اداره امور مالى خود روشن گردد. ضمناً چنین استفاده مى شود: منظور از آزمایش، پرورش تدریجى یتیمان است، یعنى نگذارید آنها به حد بلوغ برسند، و سپس اقدام به سپردن اموالشان به آنها بکنید، بلکه آنها را قبل از بلوغ با برنامه هاى عملى، براى زندگى مستقل آماده کنید. و اما این که: چگونه باید یتیمان آزمایش شوند، راه آن این است که مقدارى مال در اختیار آنها گذارده شود، تا به خرید و فروش و تجارت بپردازند، اما اعمال آنها با نظارت «ولىّ» به طورى که استقلال عمل را از آنها سلب نکند، انجام شود. هنگامى که معلوم شد از عهده این کار برمى آیند و در معامله گول نمى خورند، باید اموالشان را به دستشان سپرد، و گر نه با تربیت و پرورش هاى مستمر باید آنها را چنان آماده کرد که بتوانند در آینده، زمام زندگى خود را به دست گیرند. 2 ـ تعبیر به «اِذا بَلَغُوا النِّکاحَ» اشاره به این است که: آنها به سر حدى برسند که قدرت بر ازدواج داشته باشند، و روشن است کسى که قدرت بر ازدواج دارد، قدرت بر تشکیل خانواده خواهد داشت، و چنان کسى بدون سرمایه نمى تواند به اهداف خود برسد. بنابراین، آغاز زندگى زناشوئى با آغاز زندگى اقتصادى مستقل همراه است، و به عبارت دیگر، ثروت آنها موقعى به دست شان داده مى شود که هم به بلوغ جسمى برسند و نیاز آنها به مال شدید شود، و هم بلوغ فکرى پیدا کنند و توانائى براى حفظ مال داشته باشند. ۳-تعبیر به «آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً» اشاره به این است که رشد آنها کاملاً مسلّم شود; زیرا «آنَسْتُمْ» از ماده «ایناس» به معنى مشاهده و رؤیت مى باشد، و این ماده از ماده «انسان» که یکى از معانى آن مردمک چشم است گرفته شده (در حقیقت ما هنگام رؤیت و مشاهده از «انسان»، یعنى مردمک چشم خود مدد مى گیریم و به همین جهت از مشاهده کردن به «ایناس» تعبیر شده است).
لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الرِّزْقِ فَتُحْرَمُوا كَثِيرَه؛ رزق و روزی کم را ناچیز نشماریدزیرا این کار، شما را از رزق و روزی فراوان منع می کند(بحارالانوار،ج75،ص347)
۲وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبیراً
ترجمه ۲ ـ و اموال یتیمان را (هنگامى که به حدّ رشد رسیدند) به آنها بدهید! و اموال بد (خود) را، با اموال خوب (آنها) عوض نکنید! و اموال آنان را همراه اموال خودتان (با مخلوط کردن) نخورید، زیرا این گناه بزرگى است!
شان نزول شخصى از قبیله «بنى غطفان» برادر ثروتمندى داشت که از دنیا رفت، و او به عنوان سرپرستى از یتیمان برادر، اموال او را به تصرف درآورد، هنگامى که برادرزاده به حد رشد رسید، از دادن حق او امتناع ورزید، موضوع را به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کردند، آیه نازل گردید، و مرد غاصب بر اثر شنیدن آن توبه کرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت: أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْحُوْبِ الْکَبِیْرِ: «به خدا پناه مى برم، از این که آلوده به گناه بزرگى شوم»
تفسیر در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون پدرانى از دنیا مى روند و فرزندان صغیرى از آنها باقى مى مانند، منتها در جوامع نا سالم که گرفتار جنگ هاى داخلى هستند ـ مانند جامعه عرب در زمان جاهلیت ـ تعداد این گونه کودکان یتیم بسیار زیادتر است، که باید از طرف حکومت اسلامى و فرد، فرد مسلمانان، تحت حمایت قرار گیرند. در آیه فوق، سه دستور مهم درباره اموال یتیمان داده شده است: 1 ـ نخست، طبق یک دستور مى فرماید: «اموال یتیمان را (به هنگامى که رشد پیدا کنند) به آنها بدهید» (وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ). یعنى تصرف شما در این اموال تنها به عنوان امین و ناظر و وکیل است نه به عنوان یک مالک. 2 ـ دستور بعد براى جلوگیرى از حیف و میل هائى است، که گاهى سرپرست هاى یتیمان به بهانه این که تبدیل کردن مال به نفع یتیم است. یا تفاوتى با هم ندارد. و یا اگر بماند ضایع مى شود، اموال خوب و زبده یتیمان را برمى داشتند و اموال بد و نامرغوب خود را به جاى آن مى گذاشتند، قرآن مى فرماید: «و هیچ گاه اموال پاکیزه آنها را با اموال ناپاک و پست خود عوض نکنید» (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبیثَ بِالطَّیِّبِ). 3 ـ «و اموال آنها را با اموال خود نخورید» (وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ) یعنى اموال یتیمان را با اموال خود مخلوط نکنید، به طورى که نتیجه اش تملک همه باشد، و یا این که اموال بد خود را با اموال خوب آنها مخلوط نسازید، که نتیجه اش پایمال شدن حق یتیمان باشد. در پایان آیه، براى تأکید و اثبات اهمیت موضوع، مى فرماید: «این گونه تعدى و تجاوز به اموال یتیمان گناه بزرگى است» (إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبیراً). «حُوبَة» در اصل به معنى احتیاج و نیازى است که انسان را به گناه مى کشاند، و از آنجا که تجاوزهاى سرپرستان به اموال یتیمان، غالباً بر اثر نیاز و یا به بهانه احتیاج صورت مى گیرد، در آیه فوق به جاى کلمه «اِثم» (گناه)، کلمه «حُوبْ» به کار رفته است، تا اشاره به این حقیقت بوده باشد. بررسى آیات مختلف قرآن، نشان مى دهد: اسلام اهمیت فوق العاده اى براى این موضوع قائل شده و با شدت تمام خیانت کنندگان در اموال یتیمان را به مجازات هاى شدید تهدید مى کند و با عباراتى محکم و قاطع سرپرستان را به مراقبت کامل از اموال یتیمان دعوت مى نماید، که شرح آن در همین سوره در چند آیه بعد و در ذیل آیات 152 سوره «انعام» و 34 سوره «اسراء» خواهد آمد. لحن شدید این آیات، به قدرى در قلوب مسلمانان مؤثر واقع شد، که حتى مى ترسیدند غذاى مشترکى براى خودشان و یتیمان درست کنند، به همین جهت غذاى آنها را از غذاى خود و فرزندان خویش جدا مى ساختند، و این امر موجب ناراحتى هر دو طرف مى شد لذا در آیه 220 سوره «بقره» به آنها دستور داده شد: اگر هدفشان از مخلوط ساختن اموال یا غذاى یتیمان با اموال یا غذاى خود، خیر خواهى و اصلاح بوده باشد مانعى ندارد.
لَا تَسْتَقِلُّوا قَلِيلَ الرِّزْقِ فَتُحْرَمُوا كَثِيرَه؛ رزق و روزی کم را ناچیز نشماریدزیرا این کار، شما را از رزق و روزی فراوان منع می کند(بحارالانوار،ج75،ص347)
ترجمه ۱۸۶ ـ به یقین (همه شما) در اموال و جان هاى خود، آزمایش مى شوید! و از کسانى که پیش از شما به آنها کتاب (آسمانى) داده شده (یهود)، و (همچنین) از مشرکان، سخنان آزار دهنده فراوان خواهید شنید! و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، (شایسته تر است; زیرا) این از کارهاى محکم و قابل اطمینان است.
شان نزول هنگامى که مسلمانان، از «مکّه» به «مدینه» مهاجرت نمودند و از خانه و زندگى خود دور شدند، مشرکان دست تجاوز به اموال آنها دراز کرده، آنها را به تصرف خود در آوردند و به هر کس دست مى یافتند، از اذیت و آزار زبانى و بدنى فروگذار نمى کردند. و به هنگامى که به «مدینه» آمدند، در آنجا گرفتار بدگوئى و آزار یهودیان «مدینه» شدند، مخصوصاً یکى از آنان به نام «کعب بن اشرف» شاعرى بد زبان و کینه توز بود، که پیوسته پیامبر و مسلمانان را به وسیله اشعار خود، هجو مى کرد و مشرکان را بر ضد آنها تشویق مى نمود، حتى زنان و دختران مسلمان را موضوع غزلسرائى و عشقبازى خود قرار مى داد. خلاصه کار وقاحت را به جائى رسانید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) ناچار دستور قتل او را صادر کرد و به دست مسلمانان کشته شد. آیه فوق طبق روایاتى که از مفسران نقل شده، اشاره به این موضوعات مى کند و مسلمانان را به ادامه مقاومت تشویق مى نماید.
تفسیر با توجه به آنچه در شأن نزول آمد، مسلمانان به هنگام مهاجرت به «مدینه» سخت از سوى دشمنان تحت فشار، و مورد انواع آزارها قرار مى گرفتند، آیه فوق آنها را دعوت به استقامت مى کند و از آینده درخشانى که در انتظار آنها است، اجمالاً خبر مى دهد. نخست مى فرماید: «شما در جان و مالتان، مورد آزمایش قرار خواهید گرفت» ( لَتُبْلَوُنَّ فی أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ). اصولاً این جهان صحنه آزمایش است، که به ناگزیر باید خود را آماده مقابله با حوادث و رویدادهاى سخت و ناگوار کنید، و این در حقیقت هشدار و آماده باشى است به همه مسلمانان که گمان نکنند، حوادث سخت زندگى آنها، پایان یافته و یا مثلاً با کشته شدن «کعب بن اشرف » ، شاعر بد زبان پرخاشگر و آشوب طلب، دیگر ناراحتى و زخم زبان از دشمن نخواهند دید. به همین جهت، در جمله بعد مى فرماید: «به طور مسلّم در آینده از اهل کتاب (یهود و نصارى) و مشرکان سخنان ناراحت کننده فراوانى خواهید شنید» ( وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذىً کَثیراً ). مسأله شنیدن سخنان ناسزا از دشمن با این که جزء آزمایش هائى است که در آغاز آیه آمده، ولى به خصوص در اینجا به آن تصریح شده، و این به خاطر اهمیت فوق العاده اى است که این موضوع، در روح انسان هاى حساس و با شرف دارد، چه این که طبق جمله مشهور: «زخم هاى شمشیر التیام پذیرند اما زخم زبان التیام نمى یابد»! سپس قرآن به وظیفه اى که مسلمانان در برابر این گونه حوادث سخت و دردناک دارند، اشاره کرده، مى فرماید: «اگر استقامت به خرج دهید، شکیبا باشید، و تقوا و پرهیزکارى پیشه کنید، (از کارهائى است که نتیجه آن روشن است و لذا) هر انسان عاقلى باید تصمیم انجام آن را بگیرد» ( وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ ). «عزم» در لغت، به معنى «تصمیم محکم» است و گاهى به هر چیز محکم نیز گفته مى شود، بنابراین «مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ» به معنى کارهاى شایسته اى است که انسان باید روى آن تصمیم بگیرد یا به معنى هر گونه کار محکم و قابل اطمینانى است. تقارن «صبر» و «تقوا» در آیه، گویا اشاره به این است که: بعضى افراد در عین استقامت و شکیبائى، زبان به ناشکرى و شکایت باز مى کنند، ولى مؤمنان واقعى صبر و استقامت را همواره با تقوا مى آمیزند، و از ناشکرى و شکایت دورند.
همه، همّت گماریم که نماز را در جایگاه شایستهی خود بشناسیم و بشناسانیم و عمل خود را نیز تعالی بخشیم ...
امام خامنه ای:
همه، همّت گماریم که نماز را در جایگاه شایستهی خود بشناسیم و بشناسانیم و عمل خود را نیز تعالی بخشیم ...
سلامت معنوی هر فرد وابسته به نماز است و صراط مستقیم و حیات طیبه هر جامعه نیز تنها با اقامه نماز در آن تحقق مییابد/ ما مسئولان، ما سخنوران، ما سررشتهداران امور کشور، ما روحانیان، و ما همهی آحاد و همهی قشرهای مردم، همه و همه در مسئولیت اقامهی نماز شریکیم. همه، همّت گماریم که نماز را در جایگاه شایستهی خود بشناسیم و بشناسانیم و عمل خود را نیز تعالی بخشیم. 1395/09/17
گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست همانطور که می دانید تقوا کلید رستگاری، هدایت و آزادگی و رهایی از هر تباهی است. بنابراین ما باید پیرو راستین ائمه اطهار باشیم.
شهید مدافع حرم شهید محمد زلقی
شهادت: 1395/03/13 حلب - سوریه
بخشی از وصیت نامه:
من از خانواده خود میخواهم که همیشه و در همه حال باتقوا و پیرو راه اباعبدالله الحسین (ع) و همیشه دنباله رو ولایت فقیه و رهبری انقلاب اسلامی باشند
شهدا، محور عزّت و کرامت همه ما هستند؛ نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند سبحان اتصال یافتهاند. آنها را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید. به فرزندان شهدا که یتیمان همه شما هستند، به چشم ادب و احترام بنگرید. به همسران و پدران و مادران آنان احترام کنید، همانگونه که از فرزندان خود با اغماض میگذرید، آنها را در نبود پدران، مادران،همسران و فرزندان خود توجه خاص کنید.